۴۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴

زِهی عشق، زِهی عشق، که ما راست خدایا
چه نَغْزاست و چه خوب است، چه زیباست خدایا

از آن آبِ حیات است، که ما چَرخْ زَنانیم
نه از کَفْ و نه از نای، نه دَف‌هاست خدایا

یقین گشت که آن شاه، دَرین عُرسْ نَهان است
که اَسْبابِ شِکَرریز، مُهَیّاست خدایا

به هر مَغز و دِماغی که دَرافتاد خیالَش
چه مَغزاست و چه نَغزاست، چه بیناست خدایا

تَن اَرْ کرد فَغانی زِ غَمِ سود و زیانی
زِ توست آن که دَمیدی نه زِ سُرناست خدایا

نِیِ تَن را همه سوراخ چُنان کرد کَفِ تو
که شب و روز دَرین ناله و غوغاست خدایا

نِی بیچاره چه دانَد، که رَه پَرده چه باشد
دَمِ نایی‌ست که بینَنده و داناست خدایا

که در باغ و گُلِستان، ز کَرّ و فَرِ مَستان
چه نور است و چه شور است، چه سوداست خدایا

زِ تیهِ خوشِ موسی’ و ز مایِدهٔ عیسی’
چه لوت است و چه قوت است و چه حَلْواست خدایا

ازین لوت و ازین قوت، چه مَستیم و چه مَبْهوت
که از دَخْلِ زمین نیست، زِبالاست خدایا

زِ عکسِ رُخِ آن یار، درین گُلْشَن و گُلْزار
به هر سو مَه و خورشید و ثُریّاست خدایا

چو سَیلیم و چو جوییم، همه سویِ تو پوییم
که مَنْزِلْگَهِ هر سَیل، به دریاست خدایا

بَسی خوردم سوگند که خاموش کُنم لیک
مَگَر هر دُرِ دریایِ تو گویاست خدایا

خَمُش ای دل که تو مَستی، مَبادا بَجَهانی
نگَهَش دار زِ آفَت، که بَرجاست خدایا

زِ شَمسُ اَلْحَقِ تبریز، دل و جان و دو دیده
سَراسیمه و آشفتهْ سوداست خدایا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.