هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از عشق و فراق یار خود سخن می‌گوید و از روزگاری که در کنار معشوق بوده و اکنون از دست رفته، اظهار بیقراری می‌کند. او از زیبایی‌های معشوق مانند زلف پریشان و چشمانش یاد می‌کند و از درد فراق و انتظار می‌نالد. شاعر خود را شایسته شهریاری غزل می‌داند و معتقد است کسی جز او لیاقت این مقام را ندارد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های ادبی ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

غزل شمارهٔ ۱۳۷ - پریشان روزگاری

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری

روزگاری دست در زلف پریشان توام بود
حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری

چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد
ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری

خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام
آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری

گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را
بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری

خونبهائی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی
طره مشکین پریشان کن به رسم سوگواری

شهریاری غزل شایسته من باشد و بس
غیر من کس را در این کشور نشاید شهریاری
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۶ - مکتب طبیعت
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۸ - ماه کلیسا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.