هوش مصنوعی: این شعر از محتشم کاشانی بیانگر درد فراق و عشق نافرجام است. شاعر از رنج هجران، ناامیدی از وصال، و تباهی جان در راه عشق سخن می‌گوید. او با اشاره به شکستن قدح و بستن محمل عزیمت، نشان می‌دهد که امیدی به بقای رابطه ندارد و تمام هستی خود را در راه این عشق فنا کرده است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن به بلوغ فکری و احساسی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و فنا در عشق ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد.

شمارهٔ ۵۸

یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی
عجب ارنگون نسازد علم سپاه هستی

ز می فراق بوئی شده آفت حضورم
چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی

عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم
ز بلند شعله وصلی که نهاده روبه پستی

چه کنی امیدوارم به بقای صحبت ای گل
تو که پای بر صراحی زدی و قدح شکستی

چه دهی تسلی من به بشارت توقف
تو که محمل عزیمت ز جفا به ناقه بستی

بجز این که نقد دین را همه صرف کردم آخر
تو ببین چه صرف کردم من ازین صنم‌پرستی

به دو روزه وصلی باقی چه امید محتشم را
که بریده بیم هجرش رگ جان به پیش‌دستی
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.