هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق الهی و جدایی از خود سخن می‌گوید. او از تأثیرات عمیق این عشق بر روح و جان خود می‌نویسد و چگونه این عشق او را از خودبیگانگی نجات می‌دهد. شاعر همچنین از دوگانگی‌های وجودی مانند خوبی و بدی، مردی و زنی، و ایزدی و اهرمنی صحبت می‌کند و در نهایت به دنبال رهایی و وصال با معشوق است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و مفاهیم انتزاعی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۸

عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی
خود نبود عشق ترا چاره ز بی‌خویشتنی

دست کسی بر نرسد به شاخ هویت تو
تا رگ نخلیت او ز بیخ و بن بر نکنی

با لب تو باد بود، سیرت نیکی و بدی
با رخ تو خاک بود صورت مردی و زنی

خنجر تیزیست برو حنجر هر کس که بری
حلقه به گوشیست درو حلقهٔ هر در که زنی

پردهٔ نزهت گه تو روی بلال حبشی
عود سراپردهٔ تو جان اویس قرنی

جان مرا مست کنی مست چو بر من گذری
عقل مرا پست کنی زلف چو در هم شکنی

راست چو دیوانه شوم بند مرا برگسلی
باز چو هشیار شوم سلسله درهم فگنی

چند کشی جان مرا در طلب بی طلبی
چند زنی عقل مرا از حزن بی حزنی

ایزدی و اهرمنی کرد مرا زلف و رخت
باز رهان جان مرا زیزدی و اهرمنی

از ره شیرین سخنی بس ترشم در ره تو
جان مرا پاک بشوی از خوشی و خش سخنی

چون تو بیایی برود هم دل و هم تن ز برم
دل که بود تا تو دلی تن چه بود تا تو تنی

از من و من سیر شدم بر در تو زان که همی
من چو بیایم تو نه‌ای من چو نمانم تو منی

بر در و در مجلس تو تا تو بوی من نبوم
خود نبود در ره تو هم صنمی هم شمنی

بوالحسنم گشت لقب از بس تکرار کنم
پیش خیال تو همی از سخن بوالحسنی

شرقنی غربنی اخرجنی من وطنی
اذا تغیبت بدا وان بدا غیبنی

کی رهم از خوف و رجا تا کند از منع و عطا
غمزهٔ تو عمر هبا خندهٔ تو عیش هنی

کی شود ای جان جهان با لب و با غمزهٔ تو
عشق سنایی و فنا عقل سنایی و سنی
وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.