۳۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶

چند روزی درین جهان بودم
بر سر خاک باد پیمودم

بدویدم بسی و دیدم رنج
یک شب از آز خویش نغنودم

نه یکی را بخشم کردم هجو
نه یکی را به طمع بستودم

به هوا و به شهوت نفسی
جان پاکیزه را نیالودم

هر زمانی به طمع آسایش
رنج بر خویشتن نیفزودم

و آخرم چون اجل فراز آمد
رفتم و تخم کشته بدرودم

یار شد گوهرم به گوهر خویش
باز رستم ز رنج و آسودم

من ندانم که من کجا رفتم
کس نداند که من کجا بودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.