هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از دیدار با یک شخصیت معنوی و الهامبخش سخن میگوید. این شخصیت به عنوان منبع خرد، صفا، و روشنایی توصیف شده است. در ادامه، شاعر به داستان موسی و عصای او اشاره میکند که به اژدها تبدیل میشود و سپس به موسی دستور داده میشود که عصا را بیندازد و به عجایب آسمان بنگرد. این شعر بر اهمیت رها کردن وابستگیهای دنیوی و تمرکز بر معنویت تأکید دارد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از داستانهای قرآنی و مفاهیم پیچیدهی عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آگاهی دارد که معمولاً در سنین بالاتر وجود دارد.
غزل شمارهٔ ۱۲۳
دیدم شَهِ خوب خوشلِقا را
آن چَشم و چراغِ سینهها را
آن مونس و غمگسار دل را
آن جان و جهان جان فزا را
آن کس که خِرَد دَهَد خِرَد را
آن کس که صَفا دَهَد صفا را
آن سَجدهگَهِ مَه و فلک را
آن قبلۀ جان اولیا را
هر پارۀ من جدا همیگفت
کای شُکر و سپاس مَر خدا را
موسی چو بدید ناگهانی
از سوی درختْ آن ضیا را
گفتا که ز جستوجویْ رَستَم
چون یافتم این چُنین عَطا را
گفت ای موسی سَفَر رها کُن
وز دست بِیَفکن آن عصا را
آن دَم موسی ز دل برون کرد
همسایه و خویش و آشنا را
اِخْلَعْ نَعلَیک این بُوَد این
کز هر دو جهانْ بِبُر وَلا را
در خانۀ دل جز او نگُنجد
دل داند رَشک انبیا را
گفت ای موسی به کَف چه داری؟
گفتا که عصاست راه ما را
گفتا که عصا ز کَف بِیَفکن
بنگر تو عجایب سَما را
اَفکنْد و عصاشْ اژدَها شد
بگریخت چو دید اژدها را
گفتا که بگیر تا مَنَش باز
چوبی سازم پی شما را
سازم ز عَدوت دستیاری
سازم دشمنت مُتّکا را
تا از جُزِ فضل من ندانی
یاران لطیف باوفا را
دست و پایت چو مار گردد
چون درد دهیم دست و پا را
ای دستْ مگیر غیر ما را
ای پا مَطَلَب جز انتها را
مَگْریز ز رنجِ ما که هر جا
رنجیست رهی بُوَد دوا را
نَگْریخت کسی ز رنجْ الا
آمد بَتَرَش پی جَزا را
از دانه گریز بیم آنجاست
بگذار به عقل بیم جا را
شمس تبریز لطف فرمود
چون رفت بِبُرد لطفها را
آن چَشم و چراغِ سینهها را
آن مونس و غمگسار دل را
آن جان و جهان جان فزا را
آن کس که خِرَد دَهَد خِرَد را
آن کس که صَفا دَهَد صفا را
آن سَجدهگَهِ مَه و فلک را
آن قبلۀ جان اولیا را
هر پارۀ من جدا همیگفت
کای شُکر و سپاس مَر خدا را
موسی چو بدید ناگهانی
از سوی درختْ آن ضیا را
گفتا که ز جستوجویْ رَستَم
چون یافتم این چُنین عَطا را
گفت ای موسی سَفَر رها کُن
وز دست بِیَفکن آن عصا را
آن دَم موسی ز دل برون کرد
همسایه و خویش و آشنا را
اِخْلَعْ نَعلَیک این بُوَد این
کز هر دو جهانْ بِبُر وَلا را
در خانۀ دل جز او نگُنجد
دل داند رَشک انبیا را
گفت ای موسی به کَف چه داری؟
گفتا که عصاست راه ما را
گفتا که عصا ز کَف بِیَفکن
بنگر تو عجایب سَما را
اَفکنْد و عصاشْ اژدَها شد
بگریخت چو دید اژدها را
گفتا که بگیر تا مَنَش باز
چوبی سازم پی شما را
سازم ز عَدوت دستیاری
سازم دشمنت مُتّکا را
تا از جُزِ فضل من ندانی
یاران لطیف باوفا را
دست و پایت چو مار گردد
چون درد دهیم دست و پا را
ای دستْ مگیر غیر ما را
ای پا مَطَلَب جز انتها را
مَگْریز ز رنجِ ما که هر جا
رنجیست رهی بُوَد دوا را
نَگْریخت کسی ز رنجْ الا
آمد بَتَرَش پی جَزا را
از دانه گریز بیم آنجاست
بگذار به عقل بیم جا را
شمس تبریز لطف فرمود
چون رفت بِبُرد لطفها را
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.