۷۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۷

کِه بِپُرسَد جُزِ تو، خسته و رَنْجورِ تو را؟
ای مسیح از پِیِ پُرسیدنِ رَنْجور بیا

دستِ خود بر سَرِ رَنْجور بِنِه که چونی؟
از گُناهَش بِمَیَندیش و به کینْ دستْ مَخا

آن کِه خورشیدِ بَلا بر سَرِ او تیغ زده ست
گُسترانْ بر سَرِ او، سایهٔ اِحْسان و رِضا

این مُقصِّر به دو صد رنجْ سِزاوار شُده ست
لیک زان لُطفْ به جُز عَفو و کَرَم نیست سِزا

آن دلی را که به صد شیر و شِکَر پَروَردی
مَچَشانَش پس از آن هر نَفَسی زَهرِ جَفا

تا تو برداشته‌یی دل زِ من و مَسْکَنِ من
بَند بُسْکُست و دَرآمَد سویِ من سیلِ بَلا

تو شِفایی، چو بیایی خوش و رو بِنْمایی
سِپَهِ رنج گُریزند و نِمایند قَفا

به طَبیبَش چه حواله کُنی ای آبِ حَیات
از همان جا که رَسَد دَرد، همان جاست دَوا

همه عالَم چو تَن‌اَند و تو سَر و جانِ همه
کِی شود زنده تَنی که سَرِ او گشت جُدا

ای تو سَرچَشمهٔ حیوان و حَیاتِ هَمِگان
جویِ ما خُشک شُده ست، آب ازین سو بِگُشا

جُز ازین، چند سُخَن در دلِ رَنْجور بِمانْد
تا نَبینَد رُخِ خوبِ تو نگوید به خدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.