هوش مصنوعی: این متن روایتگر زندگی پیرمردی در قبیله است که پس از سال‌ها زندگی پررنج، به پایان عمر خود نزدیک می‌شود. او از رنج و بیماری خسته شده و مرگ را به زندگی تلخ ترجیح می‌دهد. در نهایت، جانش را تسلیم می‌کند و با حسرتی از دنیا می‌رود. متن به موضوعاتی مانند پیری، مرگ، رنج و پذیرش سرنوشت می‌پردازد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق فلسفی و عاطفی درباره مرگ و پیری است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال سنگین یا نامفهوم باشد. همچنین، درک کامل مفاهیم آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد.

شمارهٔ ۳۱ - حکایت

پیری اندر قبیلهٔ ما بود
که جهاندیده‌تر ز عنقا بود

صد و پنجه بزیست یا صد و شصت
بعد از آن پشت طاقتش بشکست

دست ذوق از طعام باز کشید
خفت و رنجوریش دراز کشید

روز و شب آخ و آخ و ناله و وای
خویشتن در بلا و هر که سرای

گشته صد ره ز جان خویش نفور
او از آن رنج و ما از آن رنجور

نشنیدی حدیث خواجهٔ بلخ
مرگ خوشتر که زندگانی تلخ

موی گردد پس از سیاهی بور
نیست بعد از سپیدی الا گور

عاقبت پیک جانستان برسد
ما گرفتار و الامان برسد

جان سختش به پیش لب دیدم
روز عمرش به تنگ شب دیدم

بارکی گفتمش به خفیه لطیف
که به سملت بریم یا به خفیف

گفت خاموش ازین سخن زنهار
بیش زحمت مده صداع گذار

ابلهم تا هلاک جان خواهم؟
راست خواهی نه این نه آن خواهم

مگر از دیدنم ملول شدی
که به مرگم چنین عجول شدی؟

می‌روم گر تو را ز من ننگست
که نه شیراز و روستا تنگست

بسم این جایگه صباح و مسا
رفتم اینک بیار کفش و عصا

او درین گفت و تن ز جان پرداخت
رفت و منزل به دیگران پرداخت

اندر آن دم که چشمهاش بخفت
می‌شنیدم که زیر لب می‌گفت

ای دریغا که دیر ننشستم
رخت بی‌اختیار بر بستم

آرزوی زوال کس نکند
هرگز آب حیات بس نکند
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.