هوش مصنوعی:
این متن یک شعر حماسی و مدحی است که به ستایش پادشاهی قدرتمند و عادل میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر پرطنین مانند خورشید، ماه، و عناصر طبیعی، عظمت و عدالت پادشاه را توصیف میکند. همچنین، اشارههایی به قدرت الهی و تأثیر آن بر جهان دارد. در پایان، شعر به توصیف بزم و شادی در سایهی حکومت این پادشاه میپردازد.
رده سنی:
15+
این متن به دلیل استفاده از زبان پیچیده و مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی، برای مخاطبان جوانتر ممکن است نامفهوم باشد. همچنین، برخی از اشارات تاریخی و ادبی آن نیاز به دانش پیشینهای دارد که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۳ - در مدح عمادالدین پیروزشاه عادل
زهی بگرفته از مه تا به ماهی
سپاه دولت پیروز شاهی
جهانداری که خورشیدست و سایه
یکی شاهنشهی دیگر الهی
خداوندی که بنهادند گردن
خداوندیش را تا مرغ و ماهی
همش بر آسمان دست اوامر
همش بر اختران حکم نواهی
جهان بر هیچکس تا مرجعش اوست
ندارد منت مالی و جاهی
اگر پیروزه در پاسش گریزد
که آمر اوست گیتی را و ناهی
به کلی رنگ رویش فارغ آید
چو رنگ روی یاقوت از تباهی
وگر خورشید روی او بخواهد
فرو شوید ز روی شب سیاهی
ز رایش چاه یوسف بیاثر بود
وگرنه یوسفی کردی نه چاهی
در آبادی عالم تو توانی
که از هستی خرابی را بکاهی
زهی باقی به عونت عهد عالم
چنان کز عدل باشد پادشاهی
نه پیش آید نفاذت را توقف
نه دریابد دوامت را تناهی
جهان همت تست آنکه طوبی
کند در روضهای او گیاهی
یکی عالم تویی وان کت ببیند
ببیند کل عالم را کماهی
در آن موقف که از بیجادهگون تیغ
شود رخسارهٔ ارواح کاهی
سنان خندان بود او داج گریان
خرد مخطی شود ادارک ساهی
به همآوازی تکبیر گردد
صدای گنبد گردون مباهی
امل چون صبح شمشیرت برآید
بدرد جامه چون صبح از پگاهی
کند اعدای ملک از ننگ عصیان
به دلگویان کجا بد بیگناهی
تن تیغ ترا از تن قبایی
سر رمح ترا از سر کلاهی
جهانی یک به دیگر میپناهند
تو از یزدان به یزدان میپناهی
الا تا بلبل از یک گونه گفتار
دهد بر دعوی بستان گواهی
جهان بستان بزمت باد و بلبل
درو نوعی ز اصحاب ملاهی
قضا را حجت آن بادا که گویی
جهان را شیوه آن بادا که خواهی
سپاه دولت پیروز شاهی
جهانداری که خورشیدست و سایه
یکی شاهنشهی دیگر الهی
خداوندی که بنهادند گردن
خداوندیش را تا مرغ و ماهی
همش بر آسمان دست اوامر
همش بر اختران حکم نواهی
جهان بر هیچکس تا مرجعش اوست
ندارد منت مالی و جاهی
اگر پیروزه در پاسش گریزد
که آمر اوست گیتی را و ناهی
به کلی رنگ رویش فارغ آید
چو رنگ روی یاقوت از تباهی
وگر خورشید روی او بخواهد
فرو شوید ز روی شب سیاهی
ز رایش چاه یوسف بیاثر بود
وگرنه یوسفی کردی نه چاهی
در آبادی عالم تو توانی
که از هستی خرابی را بکاهی
زهی باقی به عونت عهد عالم
چنان کز عدل باشد پادشاهی
نه پیش آید نفاذت را توقف
نه دریابد دوامت را تناهی
جهان همت تست آنکه طوبی
کند در روضهای او گیاهی
یکی عالم تویی وان کت ببیند
ببیند کل عالم را کماهی
در آن موقف که از بیجادهگون تیغ
شود رخسارهٔ ارواح کاهی
سنان خندان بود او داج گریان
خرد مخطی شود ادارک ساهی
به همآوازی تکبیر گردد
صدای گنبد گردون مباهی
امل چون صبح شمشیرت برآید
بدرد جامه چون صبح از پگاهی
کند اعدای ملک از ننگ عصیان
به دلگویان کجا بد بیگناهی
تن تیغ ترا از تن قبایی
سر رمح ترا از سر کلاهی
جهانی یک به دیگر میپناهند
تو از یزدان به یزدان میپناهی
الا تا بلبل از یک گونه گفتار
دهد بر دعوی بستان گواهی
جهان بستان بزمت باد و بلبل
درو نوعی ز اصحاب ملاهی
قضا را حجت آن بادا که گویی
جهان را شیوه آن بادا که خواهی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۲ - در عذر نارفتن عیادت و مدح صدر معظم مجدالدین ابوالحسن عمرانی
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۴ - در مدح عمادالدین پیروزشاه عادل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.