هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و سودای آن سخن میگوید و از سرنوشت و تقدیر خود میپرسد. او به قدرت خداوند در تغییر سرنوشت انسانها اشاره میکند و از این که چگونه پیران را جوان میسازد و مردگان را زنده میکند. در نهایت، شاعر به دعا و راز و نیاز با خدا روی میآورد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهی عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۲۱
مرا تو گوش گرفتی، هَمیکَشی به کجا؟
بگو که در دلِ تو چیست؟ چیست عَزْمْ تو را؟
چه دیگْ پُختهیی از بَهر من عزیزا دوش؟
خدایْ دانَد تا چیست عشق را سودا
چو گوشِ چَرخ و زمین و ستاره در کَفِ توست
کجا رَوَند؟ همان جا که گفتهیی که بیا
مرا دو گوش گرفتیّ و جُمله را یک گوش
که میزَنَم ز بُنِ هر دو گوشْ طالَ بَقا
غُلامْ پیر شود، خواجهاَش کُند آزاد
چو پیر گشتم، از آغازْ بَنده کرد مرا
نه کودکان به قیامَت سپیدمو خیزند؟
نقیامَتِ تو سِیَه موی کرد پیران را
چو مُرده زنده کُنی، پیر را جوانْ سازی
خَموش کردم و مشغول میشَوَم به دُعا
بگو که در دلِ تو چیست؟ چیست عَزْمْ تو را؟
چه دیگْ پُختهیی از بَهر من عزیزا دوش؟
خدایْ دانَد تا چیست عشق را سودا
چو گوشِ چَرخ و زمین و ستاره در کَفِ توست
کجا رَوَند؟ همان جا که گفتهیی که بیا
مرا دو گوش گرفتیّ و جُمله را یک گوش
که میزَنَم ز بُنِ هر دو گوشْ طالَ بَقا
غُلامْ پیر شود، خواجهاَش کُند آزاد
چو پیر گشتم، از آغازْ بَنده کرد مرا
نه کودکان به قیامَت سپیدمو خیزند؟
نقیامَتِ تو سِیَه موی کرد پیران را
چو مُرده زنده کُنی، پیر را جوانْ سازی
خَموش کردم و مشغول میشَوَم به دُعا
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.