هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و وفاداری به معشوق خود سخن می‌گوید. او از درد جدایی و آتش عشق درون خود می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که به او بازگردد. شاعر همچنین از ناله‌ها و دردهای خود سخن می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که به او توجه کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی داشته باشد.

غزل شمارهٔ ۲۲۷

به جانِ پاکِ تو ای مَعْدنِ سَخا و وَفا
که صبر نیست مرا بی‌تو ای عزیز، بیا

چه جایِ صبر که گَر کوهِ قاف بود این صبر
زِ آفتابِ جُدایی، چو برف گشت فَنا

زِ دورِ آدم تا دورِ اَعْوَرِ دَجّال
چو جانِ بَنده نبودست، جانْ سِپُرده تو را

تو خواه باور کُن یا بگو که نیست چُنین
وَفایِ عشق تو دارم، به جانِ پاکِ وَفا

مَلامَتَم مکنید اَرْ دراز می‌گویم
بُوَد که کشف شود حالِ بَنده پیشِ شما

که آتشی‌ست که دیگِ مرا هَمی‌جوشَد
کَز او شِکاف کُند گَر رَسَد به سَقفِ سَما

اگر چه سَقفِ سَما ز آفتاب و آتشِ او
خَلَلْ نکرد و نگشت از تَفَش سِیَه سیما

رَوان شُده‌ست یکی جویِ خون زِ هستیِ من
خَبَر ندارم من کَزْ کجاست تا به کجا

به جو چه گویم کی جو مَرو، چه جنگ کُنم؟
بُرو بگو تو به دریا مَجوش ای دریا

به حقِّ آن لبِ شیرین که می‌دَمی در من
که اختیار ندارد به ناله این سُرنا

خَموش باش و مَزَن آتش اَنْدَر این بیشه
نمی‌شَکیبی، می‌نال پیشِ او تنها
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.