هوش مصنوعی: این متن شعری است که بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و عرفانی است. شاعر از جدایی یار خود سخن می‌گوید و درد این جدایی را با اشاره به داستان یعقوب و یوسف بیان می‌کند. او از عشق الهی و بلاهایی که در راه عشق متحمل می‌شود سخن می‌گوید و خود را همچون کبوتری می‌داند که به دور یارش پرواز می‌کند. در نهایت، شاعر به دعا و نیایش روی می‌آورد و از مسیح و آسمان‌ها یاد می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اشارات تاریخی و مذهبی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۲۶

بِرَفت یارِ من و یادگار مانْد مرا
رُخِ مُعَصْفَر و چَشمِ پُرآب و وااَسَفا

دو دیده باشد پُرنَمْ چو در وِیْ است مُقیم
فُرات و کوثَر آبِ حَیاتِ جانْ اَفْزا

چرا رُخَم نکُند زَرگَری چو مُتَّصِل است
به گنجِ بی‌حَد و کانِ جَمال و حُسن و بَها؟

چراست وااَسَفاگوی؟ زان که یعقوب است
زِ یوسُفِ کَشِ مَه رویِ خویشْ گشته جُدا

زِ ناز اگر بِرَوَد تا ستاره بار شَوَم
رَسَد، چو می‌زَنَدَش آفتابْ طالَ بَقا

اگر چی‌اَم زِ چَراگاهِ جان بُرون کرده ست
کُجاست زَهره و یارا که گویَمَش که چرا؟

اَلَستِ عشق رَسید و هر آن کِه گفت بلی
گواهِ گفتِ بلی هست صد هزار بَلا

بَلا دُر است و بَلادُر تو را کُند زیرک
خصوص دُرِّ یَتیمی که هست از آن دریا

مَنَم کبوترِ او گَر بِرانَدَم سَرِ نی
کجا پَرَم؟ نَپَرم جُز که گِردِ بام و سَرا

مَنَم زِ سایه او آفتابِ عالَم گیر
که سَلطَنت رَسَد آن را که یافت ظِلِّ هُما

بس است دعوت، دعوت بِهِل، دُعا می‌گو
مسیح رفت به چارُم سَما به پَرِّ دُعا
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.