هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که از مخاطب میخواهد از خودخواهی و تکبر دوری کند و به سوی فقر و فنا حرکت کند. شاعر از مفاهیمی مانند بندگی، فنا در خدا، و تبدیل شدن به چیزی ارزشمندتر از طریق رهایی از خود سخن میگوید. همچنین، به قدرت خدا در خلق و دگرگونی جهان اشاره میکند و از مخاطب میخواهد که جان خود را به خدا بسپارد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۱
پیش تَرآ، پیش تَر، ای بوالْوَفا
از من و ما بُگْذر و زوتَر بیا
پیش ترآ، دَرگُذر از ما و من
پیش تَرآ، تا نه تو باشی نه ما
کِبْر و تکَبُّر بِگُذار و بگیر
در عِوَضِ کِبْر، چُنین کِبْریا
گفت اَلَست و تو بِگُفتی بلی
شُکرِ بلی چیست؟ کَشیدن بَلا
سِرِّ بلی چیست که یعنی مَنَم
حَلقه زَنِ دَرگَهِ فقر و فَنا
هم بُرو از جا و هم از جا مَرو
جا زِ کجا، حَضرتِ بیجا کجا؟
پاک شو از خویش و همه خاک شو
تا که زِ خاکِ تو برویَد گیا
وَرْ چو گیا خُشک شوی، خوش بِسوز
تا که زِ سوزِ تو فُروزَد ضیا
وَرْ شوی از سوز چو خاکستری
باشد خاکسترِ تو کیمیا
بِنْگَر در غَیب چه سان کیمیاست
کو زِ کَفِ خاک بسازد تو را
از کَفِ دریا بِنِگارَد زمین
دودِ سِیَه را بِنِگارَد سَما
لُقمه نان را مَدَدِ جان کُند
بادِ نَفَس را دهد این عِلْمها
پیشِ چُنین کار و کیا جان بِدِه
فقر به جان دانَد جود و سَخا
جانِ پُر از عِلَّت او را دَهی
جانْ بِسِتانی خوش و بیمُنتَها
بس کُنم این گفتن و خامُش کُنم
در خَمُشی بِهْ سُخنِ جانْ فَزا
از من و ما بُگْذر و زوتَر بیا
پیش ترآ، دَرگُذر از ما و من
پیش تَرآ، تا نه تو باشی نه ما
کِبْر و تکَبُّر بِگُذار و بگیر
در عِوَضِ کِبْر، چُنین کِبْریا
گفت اَلَست و تو بِگُفتی بلی
شُکرِ بلی چیست؟ کَشیدن بَلا
سِرِّ بلی چیست که یعنی مَنَم
حَلقه زَنِ دَرگَهِ فقر و فَنا
هم بُرو از جا و هم از جا مَرو
جا زِ کجا، حَضرتِ بیجا کجا؟
پاک شو از خویش و همه خاک شو
تا که زِ خاکِ تو برویَد گیا
وَرْ چو گیا خُشک شوی، خوش بِسوز
تا که زِ سوزِ تو فُروزَد ضیا
وَرْ شوی از سوز چو خاکستری
باشد خاکسترِ تو کیمیا
بِنْگَر در غَیب چه سان کیمیاست
کو زِ کَفِ خاک بسازد تو را
از کَفِ دریا بِنِگارَد زمین
دودِ سِیَه را بِنِگارَد سَما
لُقمه نان را مَدَدِ جان کُند
بادِ نَفَس را دهد این عِلْمها
پیشِ چُنین کار و کیا جان بِدِه
فقر به جان دانَد جود و سَخا
جانِ پُر از عِلَّت او را دَهی
جانْ بِسِتانی خوش و بیمُنتَها
بس کُنم این گفتن و خامُش کُنم
در خَمُشی بِهْ سُخنِ جانْ فَزا
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.