۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۷

لعْلِ لَبَش داد کُنون مَر مَرا
آنچه تو را لَعْل کُند مَر مَرا

گُلْبُنِ خندان به دل و جان بِگُفت
بَرگِ مَنَت هست، به گُلْشَن بَرآ

گَر نخریده‌ست جهان را زِ غَم
مُژده چرا داد خدا کِاشْتَری

در بُنِ خانه‌ست جهانْ تَنگ و مَنگ
زود بَرآیید به بامِ سَرا

صورتِ اِقْبالِ شِکَرریز گفت
شُکر چو کم نیست، شِکایَت چرا؟

ساغَرْ بر دستْ خُرامان رَسید
فَخْرِ من و فَخْرِ همه ماوَرا

جامِ مُباح آمد هین نوش کُن
با زرَه از غابِر و از ماجَرا

ساغَرِ اوَّل چو دَوَد بر سَرَت
سَجده کُند عقلْ جُنونِ تو را

فاش مَکُن فاشْ تو اسرارِ عَرش
در سُخَنی زاده زِ تَحْتَ الثَّری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.