۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸

گَر بِنَخُسبی شبی ای مَهْ لِقا
رو به تو بِنْمایَد گنجِ بَقا

گرم شوی شبْ تو به خورشیدِ غَیب
چَشمِ تو را باز کُند توتیا

امشب اِستیزه کُن و سَر مَنِه
تا که بِبینی زِ سَعادتْ عَطا

جِلْوه گَهِ جُمله بُتان در شبست
نَشْنَود آن کَس که بِخُفْت اَلصَّلا

موسیِ عِمران نه به شب دید نور
سویِ درختی که بِگُفتَمش بیا؟

رفت به شب بیش زِ ده ساله راه
دید درختی همه غَرقِ ضِیا

نی که به شب احمدْ مِعْراج رفت
بُرد بُراقیش به سویِ سَما؟

روز پِیِ کَسْب و شب از بَهرِ عشق
چَشمِ بَدی تا که نبیند تو را

خَلْق بِخُفتند ولی عاشقان
جُملهٔ شب قِصّه کُنان با خدا

گفت به داوود خدایِ کَریم
هر کِه کُند دَعوی سودایِ ما

چون همه شب خُفت، بُوَد آن دروغ
خواب کجا آید مَر عشق را؟

زان که بُوَد عاشقْ خَلْوَت طَلَب
تا غَمِ دل گوید با دِلْرُبا

تشنه نَخُسپید مَگر اندکی
تشنه کجا خوابِ گرانْ از کجا؟

چون که بِخُسپید به خواب آب دید
یا لبِ جو یا که سَبو یا سقا

جُملهٔ شب می‌رَسَد از حَقْ خِطاب
خیز غَنیمَت شِمُر ای بی‌نَوا

ورْ نَه پَسِ مرگ، تو حَسرت خوری
چون که شود جانِ تو از تَنْ جدا

جُفت بِبُردند و زمین مانْد خام
هیچ ندارد جُزِ خار و گیا

من شُدم از دست تو باقی بِخوان
مَست شُدم سَر نَشِناسَم زِ پا

شَمسِ حَقِ مَفْخَرِ تبریزیان
بَستم لب را تو بیا بَرگُشا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.