۴۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۶

مَخُسب ای یارِ مِهْمان دار امشب
که تو روحیّ و ما بیمار امشب

بُرون کُن خواب را از چَشمِ اسرار
که تا پیدا شود اسرار امشب

اگر تو مُشتری‌یی گِردِ مَهْ گَرد
به گِردِ گُنبَدِ دَوّار امشب

شکارِ نَشرِ طایر را به گَردون
چو جانِ جعفری طَیّار امشب

تو را حَق داد صَیقل تا زُدایی
زِ هَجْر (این) اَزْرَقِ زَنْگار امشب

بِحَمْدِاللّهْ که خَلْقان جُمله خُفتَند
و من با خالِقَم بر کار امشب

زِهی کَرّ و فَر و اِقْبالِ بیدار
که حَقْ بیدار و ما بیدار امشب

اگر چَشمَم بِخُسبَد تا سَحَرگَهْ
زِ چَشمِ خود شَوَم بیزار امشب

اگر بازار خالی شُد تو بِنْگر
به راهِ کَهکَشانْ بازار امشب

شبِ ما روزِ آن اِسْتارگان است
که دَرتابید در دیدار امشب

اَسَد بر ثَوْر بَرتازَد به جمله
عُطارِد بَرنَهَد دَستار امشب

زُحَل پنهان بِکارَد تُخمِ فِتْنه
بریزد مُشتری دینار امشب

خَمُش کردم، زبان بَستم، ولیکن
مَنَم گویایِ بی‌گُفتار امشب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.