هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از زبان شاعر، مستی و بیخودی را در طبیعت و انسانها توصیف میکند. شاعر از مستی باغ، رعد، ابر، آب، باد، خاک و آتش سخن میگوید و این حالت را به روح، عقل و اسرار نیز تعمیم میدهد. او از مستی دوستان و دشمنان، ساقی و مطرب نیز یاد میکند و در نهایت به شمس تبریزی اشاره میکند که همه را در مستی خود غرق کرده است.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، اشاره به مستی و بیخودی ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۳۹۰
ساربانا اُشتران بین سَر به سَر قَطّارْ مَست
میر مَست و خواجه مَست و یار مَستْ اَغْیار مَست
باغْبانا رَعدْ مُطرب ابرْ ساقی گشت و شُد
باغْ مَست و راغْ مَست و غُنچه مَست و خارْ مَست
آسْمانا چند گَردی؟ گَردشِ عُنصر بِبین
آبْ مَست و بادْ مَست و خاکْ مَست و نارْ مَست
حالِ صورت این چُنین و حالِ معنی خود مَپُرس
روحْ مَست و عقلْ مَست و خاکْ مَست اسرارْ مَست
رو تو جَبّاری رَها کُن خاک شو تا بِنْگَری
ذَرّه ذَرّه خاک را از خالِقِ جَبّارْ مَست
تا نگویی در زمستانْ باغ را مَستی نَمانْد
مدّتی پنهان شُدست از دیده مَکّارْ مَست
بیخهایِ آن درختانْ میْ نَهانی میخورَند
روزَکی دو صَبر میکُن تا شود بیدارْ مَست
گَر تو را کوبی رَسَد از رفتنِ مَستان مَرَنج
با چُنان ساقیّ و مُطربْ کِی رَوَد هَموارْ مَست؟
ساقیا باده یکی کُن چند باشد عَربَده
دوستان زِ اقْرارْ مَست و دشمنانْ زِ انْکار مَست
باد را اَفْزون بِدِه تا بَرگُشایَد این گِرِه
باده تا در سَر نَیُفتد کِی دَهَد دَستارْ مَست
بُخْلِ ساقی باشد آن جا یا فَسادِ بادهها
هر دو ناهَموار باشد چون رَوَد رَهْوارْ مَست
رویهایِ زَرد بین و باده گُلْگون بِدِه
زانْک از این گَلْگون ندارد بر رُخ و رُخسارْ مَست
باده ای داری خدایی بس سَبْک خوار و لَطیف
زان اگر خواهد بِنوشَد روزْ صد خَروارْ مَست
شَمسِ تبریزی به دورَت هیچ کَس هُشیار نیست
کافِر و مومنْ خَراب و زاهِد و خَمّارْ مَست
میر مَست و خواجه مَست و یار مَستْ اَغْیار مَست
باغْبانا رَعدْ مُطرب ابرْ ساقی گشت و شُد
باغْ مَست و راغْ مَست و غُنچه مَست و خارْ مَست
آسْمانا چند گَردی؟ گَردشِ عُنصر بِبین
آبْ مَست و بادْ مَست و خاکْ مَست و نارْ مَست
حالِ صورت این چُنین و حالِ معنی خود مَپُرس
روحْ مَست و عقلْ مَست و خاکْ مَست اسرارْ مَست
رو تو جَبّاری رَها کُن خاک شو تا بِنْگَری
ذَرّه ذَرّه خاک را از خالِقِ جَبّارْ مَست
تا نگویی در زمستانْ باغ را مَستی نَمانْد
مدّتی پنهان شُدست از دیده مَکّارْ مَست
بیخهایِ آن درختانْ میْ نَهانی میخورَند
روزَکی دو صَبر میکُن تا شود بیدارْ مَست
گَر تو را کوبی رَسَد از رفتنِ مَستان مَرَنج
با چُنان ساقیّ و مُطربْ کِی رَوَد هَموارْ مَست؟
ساقیا باده یکی کُن چند باشد عَربَده
دوستان زِ اقْرارْ مَست و دشمنانْ زِ انْکار مَست
باد را اَفْزون بِدِه تا بَرگُشایَد این گِرِه
باده تا در سَر نَیُفتد کِی دَهَد دَستارْ مَست
بُخْلِ ساقی باشد آن جا یا فَسادِ بادهها
هر دو ناهَموار باشد چون رَوَد رَهْوارْ مَست
رویهایِ زَرد بین و باده گُلْگون بِدِه
زانْک از این گَلْگون ندارد بر رُخ و رُخسارْ مَست
باده ای داری خدایی بس سَبْک خوار و لَطیف
زان اگر خواهد بِنوشَد روزْ صد خَروارْ مَست
شَمسِ تبریزی به دورَت هیچ کَس هُشیار نیست
کافِر و مومنْ خَراب و زاهِد و خَمّارْ مَست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.