۴۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۱

مُطربا این پَرده زَن کان یارِ ما مَست آمدست
وانْ حَیاتِ باصَفایِ باوَفا مَست آمدست

گَر لباسِ قَهْر پوشَد چون شَرَر بِشْناسَمَش
کو بدین شیوه بَرِ ما بارها مَست آمدست

آبِ ما را گَر بریزد وَرْ سَبو را بِشْکَنَد
ای برادر دَم مَزَن کاین دَم سَقا مَست آمدست

می‌فریَبم مَستْ خود را او تَبَسُّم می‌کُند
کاین سَلیمُ الْقَلْب را بین کَزْ کجا مَست آمدست؟

آن کسی را می‌فَریبی کَزْ کَمینه حَرفِ او
آب و آتش بیخود و خاک و هوا مَست آمدست

گُفتَمَش گَر من بِمیرَم تو رَسی بر گورِ من
بَرجَهَم از گورِ خود کانْ خوشْ لِقا مَست آمدست

گفت آن کاین دَم پَذیرد کِی بِمیرَد جانِ او؟
با خدا باقی بود آن کز خدا مست آمدست

عشقِ بی‌چون بینْ که جان را چون قَدَح پُر می‌کُند
رویِ ساقی بینْ که خندان از بَقا مَست آمدست

یارِ ما عشق است و هر کَس در جهان یاری گُزید
کَزْ اَلَسْت این عشقْ بی‌ما و شما مَست آمدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.