۵۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۷

در دل و جانْ خانه کردی عاقِبَت
هر دو را دیوانه کردی عاقِبَت

آمدی کآتَش دَرین عالَم زَنی
وانَگشتی تا نکردی عاقِبَت

ای زِ عشقَت عالَمی ویران شُده
قَصدِ این ویرانه کردی عاقِبَت

من تو را مشغول می‌کردم دِلا
یادِ آن افسانه کردی عاقبت

عشق را بی‌خویش بُردی در حَرَم
عقلْ را بیگانه کردی عاقبت

یا رَسولَ اللّهْ سُتونِ صَبر را
اُسْتُن حَنّانه کردی عاقِبَت

شمعِ عالَم بود لُطْفِ چاره‌گَر
شمع را پَروانه کردی عاقِبَت

یک سَرَم این سوست یک سَر سویِ تو
دوسَرَم چون شانه کردی عاقِبَت

دانهٔ بیچاره بودم زیرِ خاک
دانه را دُردانه کردی عاقِبَت

دانه‌یی را باغ و بُستان ساختی
خاکْ را کاشانه کردی عاقِبَت

ای دلِ مَجنون و از مَجنون بَتَر
مَردی و مَردانه کردی عاقِبَت

کاسهٔ سَر از تو پُر از تو تَهی
کاسه را پیمانه کردی عاقِبَت

جانِ جانْدارانِ سَرکَش را به عِلْم
عاشقِ جانانه کردی عاقبَت

شَمسِ تبریزی که مَر هر ذَرّه را
روشن و فَرزانه کردی عاقِبَت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.