هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از مولانا جلال‌الدین بلخی است که در آن شاعر به توصیف عشق و دلدادگی به معشوق و ارتباط آن با هستی و جهان می‌پردازد. او از عشق به عنوان نیرویی که جهان را به حرکت درمی‌آورد سخن می‌گوید و معشوق را محور همه چیز می‌داند. شاعر از غم هجران، شب‌های تاریک، و عشق بی‌همتا سخن می‌گوید و معتقد است که همه چیز در جهان از عشق سرچشمه می‌گیرد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم فلسفی و عرفانی آن ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۴۶۰

عاشقِ آن قَندِ تو جانِ شِکَرخایِ ماست
سایهٔ زُلْفینِ تو در دو جهانْ جایِ ماست

از قَد و بالایِ اوست عشقْ که بالا گرفت
وان کِه بِشُد غَرقِ عشقْ قامَت و بالایِ ماست

هر گُلِ سُرخی که هست از مَدَدِ خونِ ماست
هر گُلِ زَردی که رُست رُسته زِ صَفرایِ ماست

هر چه تَصوّر کُنی خواجه که هَمتاش نیست
عاشق و مِسکینِ آن بی‌ضِد و هَمتایِ ماست

از سَبَبِ هَجرِ اوست شب که سِیَهْ پوش گشت
تویْ به تو دودِ شبْ زاتَشِ سودایِ ماست

نیست زِ من باوَرَت این سُخَن از شب بِپُرس
تا بِدَهَد شرحِ آنْک فِتنهٔ فردایِ ماست

شب چه بُوَد؟ روز نیز شُهره و رُسوایِ اوست
کاهِشِ مَهْ از غَمِ ماهِ دلْ اَفْزایِ ماست

آه که از هر دو کَوْنْ تا چه نَهان بوده‌یی
خَهْ که نهانی چُنینْ شُهره و پیدایِ ماست

زان سویِ لوحِ وجود مَکْتَبِ عُشّاق بود
وانچه زِ لوحَش نِمود آن همه اَسْمایِ ماست

اوَّل و پایانِ راه از اثرِ پایِ ماست
ناطقه و نَفْسِ کُلّ نالهٔ سُرنایِ ماست

گَر نَه کَژی هَمچو چَنگ واسطهٔ نایْ چیست؟
در هَوَسِ آن سَری اوست که هم پایِ ماست

گَر چه که ما هم کَژیم در صِفَتِ جسمِ خویش
بر سَرِ مَنْشورِ عشقْ جسمْ چو طُغْرایِ ماست

رَخْت به تبریز بُرد مَفْخَرِ جانْ شَمسِ دین
بازبیاریم زود کان همه کالایِ ماست
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.