هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و زیبایی معشوق سخن می‌گوید و با استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات مختلف، احساسات خود را بیان می‌کند. او از غم و شادی عشق، زیبایی معشوق و نیاز به حفظ این عشق و زیبایی صحبت می‌کند. همچنین، شاعر به مفاهیمی مانند مرگ، زندگی و نیازهای جسمانی و روحی اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی ادبی دارد تا به درستی درک شود.

غزل شمارهٔ ۴۷۱

پیشِ چُنین ماهرو گیج شدنْ واجب است
عِشرتِ پَروانه را شمع و لَگَنْ واجب است

هست زِ چَنگِ غَمَش گوشِ مَرا کَش مَکَش
هر دَمَم از چَنگِ او تَن تَنَنَنْ واجب است

دَلْوِ دو چَشمِ مرا گر چه که کم نیست آب
مَردُمَکِ دیده را چاهِ ذَقَنْ واجب است

دِلْبَرِ چون ماه را هر چه کُند می‌رَسَد
عاشقِ دَرگاه را خُلْقِ حَسَن واجب است

طُرِّهٔ خویش ای نِگار خوش به کَفِ من سِپار
هر کِه دَرین چَهْ فُتاد دادِ رَسَنْ واجب است

عشق که شهرِ خوشی‌ست این همه اَغْیار چیست؟
حِفْظِ چُنین شهر را بُرج و بَدَنْ واجب است

غَمْزهٔ دُزدیده را شِحْنهٔ غَم در پِی است
روشنیِ دیده را خوبِ خُتَن واجب است

عاشقِ عیسیٰ نه‌یی بی‌خورِ خَر کِی زی‌یی
کالْبَدِ مُرده را گور و کَفَنْ واجب است

مَریمِ جان را مَخاض بُرد به نَخْل و ریاض
مُنْقَطِعِ دَرد را نُزْلِ وَطنْ واجب است

نُزْلِ دلِ بارکَش هست مُلاقاتِ خوش
ناقهٔ پُرفاقه را شُرب و عَطَنْ واجب است

لُطف کُن ای کانِ قَند راهِ دَهانَم بِبَند
اُشتُرِ سَرمَست را بَنْدِ دَهَنْ واجب است
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.