هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر با استفاده از تصاویر و استعارههای زیبا، عشق و ستایش خود را نسبت به معشوق بیان میکند. او از زیباییهای ظاهری و معنوی معشوق سخن میگوید و او را با عناصر طبیعی مانند گل، خورشید و یوسف مقایسه میکند. شاعر همچنین به عظمت و برتری معشوق اشاره میکند و بیان میکند که هیچ کس نمیتواند او را فریب دهد یا محدود کند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تصاویر پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی ادبی دارد تا به طور کامل درک شود.
غزل شمارهٔ ۴۸۶
به حَقِّ چَشمِ خُمارِ لَطیفِ تابانَت
به حَلْقه حَلْقهٔ آن طُرِّهٔ پَریشانَت
بِدان حَلاوتِ بیمَرّ و تَنگهایِ شِکَر
که تَعبیهست در آن لَعْلِ شِکَّراَفْشانَت
به کَهرُبایی کَنْدَر دو لَعْلِ تو دَرج است
که گَشت از آن مَه و خورشید و ذَرّهْ جویانَت
به حَقِّ غُنچه و گُلهایِ لَعْلِ روحانی
که دامِ بُلبُل عقل است در گُلِسْتانَت
به آبِ حُسن و به تابِ جَمالِ جانْ پَرور
کَزان گُشاد دَهان را انارِ خَندانَت
بدان جَمالِ اِلهی که قبلهٔ دلهاست
که دَم به دَم زِ طَرَب سَجده میبَرَد جانَت
تو یوسُفیّ و تو را مُعجزاتِ بسیار است
ولی بس است خود آن رویِ خوبْ بُرهانَت
چه جایِ یوسُف بَس یوسُفان اسیرِ تواَنْد
خدایِ عَزّ و جَل کِی دَهَد بدیشانَت؟
زِ هر گیاه و زِ هر بَرگْ رویَدی نرگس
برایِ دیدنَت اَرْ جا بُدی به بُستانَت
چو سوخت زاتشِ عشقِ تو جانِ گرمْ رُوان
کجا دَهَد شَهِ سِرّدان به دستِ سَردانَت
شُعاعِ رویِ تو پوشیده کرد صورتِ تو
که غَرقه کرد چو خورشیدْ نورِ سُبْحانَت
هزار صورتْ هر دَم زِ نورِ خورشیدَت
بَرآیَد از دلِ پاک و نِمایَد اِحْسانَت
درونِ خویش اگر خواهَدَت دلِ ناپاک
زِ اَبْلَهیّ و خَری میکَشَد به زندانَت
نه هیچ عاقل بِفْریبَدَت به حیلَتِ عقل
نه پای بَند کُند جاهِ هیچ سُلطانَت
تو را که در دو جهان مینگُنجی از عَظِمَت
ابوهُریره گُمان چون بَرَد در اَنْبانَت؟
به هر غَزَل که سِتایَم تو را زِ پَردهٔ شعر
دِلَم زِ پَرده سِتایَد هزار چَندانَت
دِلَم کِه باشد؟ و من کیستم؟ ستایش چیست؟
وَلیک جان را گُلْشَن کُنم به رِیحانَت
بیا تو مَفْخَرِ آفاقْ شَمسِ تبریزی
که تو غریبْ مَهیّ و غَریب اَرْکانَت
به حَلْقه حَلْقهٔ آن طُرِّهٔ پَریشانَت
بِدان حَلاوتِ بیمَرّ و تَنگهایِ شِکَر
که تَعبیهست در آن لَعْلِ شِکَّراَفْشانَت
به کَهرُبایی کَنْدَر دو لَعْلِ تو دَرج است
که گَشت از آن مَه و خورشید و ذَرّهْ جویانَت
به حَقِّ غُنچه و گُلهایِ لَعْلِ روحانی
که دامِ بُلبُل عقل است در گُلِسْتانَت
به آبِ حُسن و به تابِ جَمالِ جانْ پَرور
کَزان گُشاد دَهان را انارِ خَندانَت
بدان جَمالِ اِلهی که قبلهٔ دلهاست
که دَم به دَم زِ طَرَب سَجده میبَرَد جانَت
تو یوسُفیّ و تو را مُعجزاتِ بسیار است
ولی بس است خود آن رویِ خوبْ بُرهانَت
چه جایِ یوسُف بَس یوسُفان اسیرِ تواَنْد
خدایِ عَزّ و جَل کِی دَهَد بدیشانَت؟
زِ هر گیاه و زِ هر بَرگْ رویَدی نرگس
برایِ دیدنَت اَرْ جا بُدی به بُستانَت
چو سوخت زاتشِ عشقِ تو جانِ گرمْ رُوان
کجا دَهَد شَهِ سِرّدان به دستِ سَردانَت
شُعاعِ رویِ تو پوشیده کرد صورتِ تو
که غَرقه کرد چو خورشیدْ نورِ سُبْحانَت
هزار صورتْ هر دَم زِ نورِ خورشیدَت
بَرآیَد از دلِ پاک و نِمایَد اِحْسانَت
درونِ خویش اگر خواهَدَت دلِ ناپاک
زِ اَبْلَهیّ و خَری میکَشَد به زندانَت
نه هیچ عاقل بِفْریبَدَت به حیلَتِ عقل
نه پای بَند کُند جاهِ هیچ سُلطانَت
تو را که در دو جهان مینگُنجی از عَظِمَت
ابوهُریره گُمان چون بَرَد در اَنْبانَت؟
به هر غَزَل که سِتایَم تو را زِ پَردهٔ شعر
دِلَم زِ پَرده سِتایَد هزار چَندانَت
دِلَم کِه باشد؟ و من کیستم؟ ستایش چیست؟
وَلیک جان را گُلْشَن کُنم به رِیحانَت
بیا تو مَفْخَرِ آفاقْ شَمسِ تبریزی
که تو غریبْ مَهیّ و غَریب اَرْکانَت
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.