۴۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۹

مُرغِ دِلَم باز پَریدن گرفت
طوطیِ جانْ قَند چَریدن گرفت

اُشتُرِ دیوانهٔ سَرمَستِ من
سِلْسِلهٔ عقلْ دَریدن گرفت

جُرعهٔ آن بادهٔ بی‌زینهار
بر سَر و بر دیدهٔ دَویدن گرفت

شیرِ نَظَر با سگِ اَصْحابِ کَهْف
خونِ مرا باز خوریدن گرفت

باز دَرین جویْ رَوان گشت آب
بر لَبِ جو سَبزه دَمیدن گرفت

بادِ صَبا باز وَزان شُد به باغ
بر گُل و گُلْزار وَزیدن گرفت

عشقْ فروشید به عیبی مرا
سوخت دِلَشْ بازخریدن گرفت

رانْد مرا، رَحْمَتش آمد بِخوانْد
جانِبِ ما خوش نِگَریدن گرفت

دشمن من دید که با دوستم
او زِ حَسَد دست گَزیدن گرفت

دل بِرَهید از دَغَلِ روزگار
در بَغَلِ عشقْ خزیدن گرفت

ابرویِ غَمّاز اشارت کُنان
جانِبِ آن چَشمْ خَمیدن گرفت

عشق چو دل را به سویِ خویش خوانْد
دل زِ همه خَلْقْ رَمیدن گرفت

خَلْق عَصایَند، عصا را فَکَند
قَبضهٔ هر کور، که دیدن گرفت

خَلْق چو شیرند، رَها کرد شیر
طِفْل، که او لوتْ کَشیدن گرفت

روحْ چو بازی‌ست که پَرّان شود
کَزْ سویِ شَهْ طَبْل شِنیدن گرفت

بَس کُن زیرا که حِجابِ سُخَن
پَرده به گِردِ تو تَنیدن گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.