۶۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۲

مَر عاشقان را پَندِ کَس هرگز نباشد سودمند
نی آنچنان سَیل است این کِش کَس توانَد کرد بَند

ذوقِ سَرِ سَرمَست را هرگز نَدانَد عاقلی
حالِ دلِ بیهوش را هرگز نَدانَد هوشمند

بیزار گردند از شَهی شاهان اگر بویی بَرَند
زان باده‌ها که عاشقانْ در مَجْلِسِ دل می‌خورند

خُسرو وَداعِ مُلْکِ خود از بَهرِ شیرین می‌کُند
فرهادْ هم از بَهرِ او بر کوه می‌کوبَد کُلَنْد

مَجنون زِ حَلْقه‌یْ عاقلان از عشقِ لیلی می‌رَمَد
بر سَبْلَتِ هر سَرکَشی کرده‌ست وامِق ریشْخَند

اَفْسرده آن عُمری که آن بُگْذشت بی‌آن جانِ خوش
ای گَنْده آن مَغزی که آن غافِل بُوَد زین لورکَنْد

این آسْمان گَر نیستی سَرگشته و عاشق چو ما
زین گردشْ او سیر آمدی گفتی بَسَسْتم چند چند

عالَم چو سُرناییّ و او در هر شِکافَش می‌دَمَد
هر ناله‌یی دارد یقین زان دو لبِ چون قَند قَند

می‌بین که چون دَرمی دَمَد در هر گِلی در هر دلی
حاجَت دَهَد عشقی دَهَد کَافْغان بَرآرَد از گَزَنْد

دل را زِ حَقْ گَر بَرکَنی بر کِه نَهی آخِر بگو
بی جانْ کسی که دل ازو یک لحظه بَرتانِسْت کَنْد

من بس کُنم تو چُست شو شب بر سَرِ این بام رو
خوش غُلْغُلی در شهر زَن ای جانْ به آوازِ بلند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.