هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از خدمت به ساقی (نماد عشق الهی) سخن میگوید و از مستی معنوی و رهایی از دغدغههای دنیوی صحبت میکند. شاعر به دنبال رسیدن به حالتی از وجد و سرور است که تنها با عشق به خدا و مستی از بادهی الهی ممکن میشود. او از رهایی از نیک و بد و رسیدن به وحدت با خدا سخن میگوید.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارههایی مانند 'مستی' و 'باده' ممکن است برای مخاطبان جوانتر گمراهکننده باشد، مگر اینکه در چارچوب مناسب و با توضیحات کافی ارائه شود.
غزل شمارهٔ ۵۳۷
کاری نداریم ای پدر جُز خِدمَتِ ساقیِّ خود
ای ساقی اَفْزون دِهْ قَدَح تا وارَهیم از نیک و بَد
هر آدمی را در جهان آوَرْد حَق در پیشهیی
در پیشهٔ بیپیشگی کردهست ما را نامْ زَد
هر روز همچون ذَرّهها رَقْصان به پیشِ آن ضیا
هر شبْ مِثالِ اَخْتَران طَوّافِ یارِ ماهْ خَد
کاری زِ ما گَر خواهَدی زین باده ما را نَدْهَدی
اَنْدَر سَری کین میرَوَد او کِی فروشَد یا خَرَد
سَرمَستْ کاری کِی کُند مَست آن کُند که میْ کُند
بادهیْ خدایی طِی کُند هر دو جهان را تا صَمَد
مَستیِّ بادهیْ این جهان چون شب بِخُسپی بُگْذرد
مَستیِّ سَغْراقِ اَحَد با تو دَرآیَد در لَحَد
آمد شرابی رایگان زانْ رَحمَت ای هَمسایگان
وان ساقیانْ چون دایِگان شیرین و مُشْفِق بر وَلَد
ای دل ازین سَرمَست شو هر جا رَوی سَرمَست رو
تو دیگران را مَست کُن تا او تو را دیگر دَهَد
هر جا که بینی شاهِدی چون آیِنِه پیشَش نِشین
هر جا که بینی ناخوشی آیینه دَرکَش در نَمَد
میگَرد گِردِ شهرْ خوش با شاهِدان دَر کَش مَکَش
میخوان تو لٰااُقْسِم نَهان تا حَبَّذا هٰذَا الْبَلَد
چون خیره شُد زین میْ سَرَم خامُش کُنم خُشک آوَرَم
لُطف و کَرَم را نَشْمُرم کان دَرنیایَد در عَدَد
ای ساقی اَفْزون دِهْ قَدَح تا وارَهیم از نیک و بَد
هر آدمی را در جهان آوَرْد حَق در پیشهیی
در پیشهٔ بیپیشگی کردهست ما را نامْ زَد
هر روز همچون ذَرّهها رَقْصان به پیشِ آن ضیا
هر شبْ مِثالِ اَخْتَران طَوّافِ یارِ ماهْ خَد
کاری زِ ما گَر خواهَدی زین باده ما را نَدْهَدی
اَنْدَر سَری کین میرَوَد او کِی فروشَد یا خَرَد
سَرمَستْ کاری کِی کُند مَست آن کُند که میْ کُند
بادهیْ خدایی طِی کُند هر دو جهان را تا صَمَد
مَستیِّ بادهیْ این جهان چون شب بِخُسپی بُگْذرد
مَستیِّ سَغْراقِ اَحَد با تو دَرآیَد در لَحَد
آمد شرابی رایگان زانْ رَحمَت ای هَمسایگان
وان ساقیانْ چون دایِگان شیرین و مُشْفِق بر وَلَد
ای دل ازین سَرمَست شو هر جا رَوی سَرمَست رو
تو دیگران را مَست کُن تا او تو را دیگر دَهَد
هر جا که بینی شاهِدی چون آیِنِه پیشَش نِشین
هر جا که بینی ناخوشی آیینه دَرکَش در نَمَد
میگَرد گِردِ شهرْ خوش با شاهِدان دَر کَش مَکَش
میخوان تو لٰااُقْسِم نَهان تا حَبَّذا هٰذَا الْبَلَد
چون خیره شُد زین میْ سَرَم خامُش کُنم خُشک آوَرَم
لُطف و کَرَم را نَشْمُرم کان دَرنیایَد در عَدَد
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.