۵۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۹

مَستی سَلامَت می‌کُند پنهان پیامَت می‌کنُد
آن کو دِلَش را بُرده‌یی جان هم غُلامَت می‌کُند

ای نیست کرده هست را بِشْنو سَلامِ مَست را
مَستی که هر دو دست را پابَنْدِ دامَت می‌کُند

ای آسْمانِ عاشقان ای جانِ جانِ عاشقان
حُسنَت میانِ عاشقان نَک دوست کامَت می‌کُند

ای چاشْنیِّ هر لَبی ای قبلهٔ هر مَذهبی
مَهْ پاسْبانی هر شبی بر گِردِ بامَت می‌کُند

آن کو زِ خاکْ اَبْدان کُند مَر دود را کیوان کُند
ای خاکِ تَن وِیْ دودِ دل بِنْگَر کُدامَت می‌کُند

یک لحظه‌اَت پَر می‌دَهَد یک لحظه لَنْگَر می‌دَهَد
یک لحظه صُبْحَت می‌کُند یک لحظه شامَت می‌کُند

یک لحظه می‌لَرزانَدَت یک لحظه می‌خندانَدَت
یک لحظه مَستَت می‌کُند یک لحظه جامَت می‌کُند

چون مُهره‌یی در دستِ او گَهْ باده و گَهْ مَستِ او
این مُهره‌اَت را بِشْکَنَد وَاللّهْ تمامَت می‌کُند

گَهْ آن بُوَد گَهْ این بُوَد پایانِ تو تَمْکین بُوَد
لیکِن بدین تَلوین‌ها مَقْبول و رامَت می‌کُند

تو نوح بودی مُدّتی بودَت قَدَم در شِدّتی
مانندهٔ کَشتی کُنون بی‌پا و گامَت می‌کُند

خامُش کُن و حیران نِشین حیرانِ حیرتْ آفرین
پُخته سُخن مَردی ولی گُفتارْ خامَت می‌کُند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.