۴۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۹

امشب عَجَب است ای جان گَر خواب رَهی یابد
وان چَشمْ کجا خُسْپَد کو چون تو شَهی یابد؟

ای عاشقِ خوش مَذهَب زِنهار مَخُسب امشب
کان یارِ بَهانه جو بر تو گُنَهی یابد

من بندهٔ آن عاشقْ کو نَر بُوَد و صادق
کَزْ چُستی و شَبْخیزی از مَهْ کُلَهی یابد

در خِدمَتِ شَهْ باشد شبْ هَم رَهِ مَهْ باشد
تا از مَلاءِ اَعْلی چون مَهْ سِپَهی یابد

بر زُلفِ شبْ آن غازی چون دَلْو رَسَن بازی
آموخت که یوسُف را در قَعْرِ چَهی یابد

آن اُشْتُرِ بیچاره نومید شُده‌ست از جو
می‌گردد در خَرمَن تا مُشتِ کَهی یابد

بالِش چو نمی‌یابد از اَطْلَسِ رویِ تو
باشد زِ شبِ قَدْرَت شالِ سِیَهی یابد

زانْ نَعْلِ تو در آتشْ کردند دَرین سودا
تا هر دلِ سودایی در خود شَرَهی یابد

امشبْ شَبِ قَدْر آمد خامُش شو و خِدمَت کُن
تا هر دلِ اَللّهی زَاللَّهْ وَلَهی یابد

اَنْدَر پِیِ خورشیدش شبْ رو پِیِ اومیدش
تا ماهِ بُلندِ تو با مَهْ شَبَهی یابد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.