۴۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۴

آن بندهٔ آواره بازآمد و بازآمد
چون شمع به پیشِ تو در سوز و گُداز آمد

چون عَبْهَر و قَند ای جان در روْش بِخَند ای جان
دَر را بِمَبَنْد ای جان زیرا به نیاز آمد

وَرْزان که بِبَندی دَر بر حُکْمِ تو بِنْهَد سَر
بر بنده نیاز آمد شَهْ را همه ناز آمد

هر شمعِ گُدازیده شُد روشنیِ دیده
کان را که گُداز آمد او مَحْرَمِ راز آمد

زَهْراب زِ دستِ وِیْ گَر فرق کُنم از میْ
پَس در رَهِ جانْ جانَم وَاللّهْ به مَجاز آمد

آبِ حَیَوانَش را حیوان زِ کجا نوشَد؟
کِی بیند رویَش را چَشمی که فَراز آمد؟

من تَرکِ سَفَر کردم با یار شُدم ساکِن
وَزْ مرگ شُدم ایِمن کانْ عُمرِ دراز آمد

ای دل چو دَرین جویی پس آب چه می‌جویی
تا چند صَلا گویی هنگامِ نماز آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.