۴۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۳

در کویِ خَراباتْ مرا عشقْ کَشان کرد
آن دِلْبَرِ عَیّارْ مرا دید نشان کرد

من در پِیِ آن دِلْبَرِ عَیّار بِرَفتم
او رویِ خود آن لحظه زِ من باز نَهان کرد

من در عَجَب افتادم از آن قُطبِ یگانه
کَزْ یک نَظَرش جُمله وجودَمْ همه جان کرد

ناگاه یک آهو بُد و صد رَنگ عِیان شُد
کَزْ تابشِ حُسنَش مَهْ و خورشید فَغان کرد

آن آهویِ خوش نافْ به تبریز رَوان گشت
بغدادِ جهان را به بَصیرت هَمَدان کرد

آن کَس که وِرا کرد به تَقلید سُجودی
فَرخُنده و بُگْزیده و مَحبوبِ زمان کرد

آن‌ها که بِگُفتند که ما کامِل و فَردیم
سَرگشته و سودایی و رُسوایِ جهان کرد

سُلطانِ عَرَفْناکْ بُدَش مَحْرَمِ اسرار
تا سِرِّ تَجَلّیِّ اَزَل جُمله بیان کرد

شَمسُ الْحَقِ تبریز چو بُگْشاد پَرِ عشق
جِبْریلِ امین را زِ پِیِ خویش دَوان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.