هوش مصنوعی:
این متن داستان نمرود و ابراهیم را روایت میکند که چگونه نمرود با وجود قدرت و ثروت فراوان، به دلیل تکبر و انکار خداوند، توسط یک پشه شکست میخورد. ابراهیم از خداوند میخواهد که نمرود را هدایت کند، اما پاسخ میآید که ایمان عطایی الهی است و به اجبار داده نمیشود. متن همچنین به بزرگان و عارفانی اشاره میکند که در جستجوی حقیقت بودند اما بدون هدایت الهی سرگشته ماندند.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق دینی و عرفانی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به سطحی از بلوغ فکری و شناختی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
(۲) حکایت ابرهیم علیه السلام با نمرود
مگر نمرود را چون هشتصد سال
برآمد تیره شد حالی برو حال
اگرچه ازتکبّر پیل تن بود
ولی یک پشّه او را راه زن بود
یقینش شد که چون انکار کردست
خدای این پشّه را بر کار کردست
بابرهیم گفت او کآشکارست
که اکنون گنج من بیش از هزارست
همه پُر زرِّ سرخست و جواهر
بتو بخشم دعائی گوی آخر
که تا از فضل و رحمت حق تعالی
دهد از نور ایمانم کمالی
خلیل آنجا نهادش روی بر خاک
زبان بگشاد کای دارندهٔ پاک
ز دل برگیر قفل این بیخبر را
بجنبان سلسله بگشای در را
بایمان تازه گردان جان مستش
بفضل خود ممیران بت پرستش
خطاب آمد زحضرت کای پیمبر
تو فارغ شو ازو و رنج کم بر
که ما را نیست ایمان بهائی
که هست این گوهر ایمان عطائی
که چون خواهیم فرمانی درآید
ز ترسائی مسلمانی برآید
بزرگانی که استغناش دیدند
نه شب خفتند و نه روز آرمیدند
چو کور از نقطهٔ اسرار بودند
همه سرگشته چون پرگار بودند
چو کس را از دم آخر خبر نیست
ازان دم حصّه جز خوف و خطر نیست
برآمد تیره شد حالی برو حال
اگرچه ازتکبّر پیل تن بود
ولی یک پشّه او را راه زن بود
یقینش شد که چون انکار کردست
خدای این پشّه را بر کار کردست
بابرهیم گفت او کآشکارست
که اکنون گنج من بیش از هزارست
همه پُر زرِّ سرخست و جواهر
بتو بخشم دعائی گوی آخر
که تا از فضل و رحمت حق تعالی
دهد از نور ایمانم کمالی
خلیل آنجا نهادش روی بر خاک
زبان بگشاد کای دارندهٔ پاک
ز دل برگیر قفل این بیخبر را
بجنبان سلسله بگشای در را
بایمان تازه گردان جان مستش
بفضل خود ممیران بت پرستش
خطاب آمد زحضرت کای پیمبر
تو فارغ شو ازو و رنج کم بر
که ما را نیست ایمان بهائی
که هست این گوهر ایمان عطائی
که چون خواهیم فرمانی درآید
ز ترسائی مسلمانی برآید
بزرگانی که استغناش دیدند
نه شب خفتند و نه روز آرمیدند
چو کور از نقطهٔ اسرار بودند
همه سرگشته چون پرگار بودند
چو کس را از دم آخر خبر نیست
ازان دم حصّه جز خوف و خطر نیست
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۱) حکایت عیسی علیه السلام با آن مرد که اسم اعظم خواست
گوهر بعدی:(۳) حکایت مرد ترسا و شیخ بایزید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.