هوش مصنوعی: در این داستان، شیخ بایزید بسطامی با قلاشی روبرو می‌شود که در حالی که به شدت مجازات می‌شود، می‌خندد و آرزو می‌کند که این مجازات ادامه یابد. شیخ از این رفتار متعجب می‌شود و از او دلیل این شادی در میان رنج را می‌پرسد. قلاش توضیح می‌دهد که معشوقش را در دور دست می‌بیند و این دیدار او را از درد بی‌خبر می‌کند. شیخ از این پاسخ درس می‌گیرد که عشق می‌تواند دردها را قابل تحمل کند و از قلاش به عنوان معلمی برای راه دین یاد می‌کند.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، اشاره به مجازات و رنج ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.

(۷) حکایت شیخ بایزید و آن قلّاش که او را حدّ می‬زدند

بکاری بایزید عالم افروز
بصرّافان گذر می‌رد یک روز

یکی قلاش را در پیش ره دید
ز سر تا پای او غرق گنه دید

چنان می‌زد کسی حدّش بغایت
که خون می‌ریخت بی‌حدّ و نهایت

دران سختی نمی‌کرد آه قلّاش
که می‌خندید و پس می‌گفت ای کاش

که دایم همچنینم می‌زدندی
به تیغ آتشینم می‌زدندی

چنان زان رند شیخ دین عجب ماند
که در آن جایگه تا وقتِ شب ماند

چو آخر حدِّ او آمد بانجام
ازو پرسید پنهان پیر بسطام

که چندین زخم خورده خون برفته
تو چون گل مانده خندان و شکفته

نه آهی کرده نه اشکی فشانده
منم در کارِ تو حیران بمانده

مرا آگاه کن تا سرِّ این چیست
که در محنت توان خوش خوش چنین زیست

چنین گفت آن زمان قلّاش مهجور
که بود ای شیخ معشوق من از دور

ستاده بود جائی بر کناره
نبودش هیچ کاری جز نظاره

چو من می‌دیدمش استاده در راه
نبودم آن زمان از درد آگاه

مرا آن لحظه گر صد زخم بودی
بچشمم چشم زخمی کی نمودی

ستاده بهرِ من معشوق بر پای
چگونه من نباشم پای بر جای

چو بشنود این سخن مرد یگانه
ز چشمش گشت سَیل خون روانه

بدل می‌گفت ای پیر سیه روز
ازین قلّاش راه دین بیاموز

همه کار تو در دین باژگونه ست
ببین تا خود تو چونی او چگونه‌ست

ترا زین رند دین می‌باید آموخت
گر آموزی چنین می‌باید آموخت

بسی باشد که در دین اهلِ تسلیم
ز کمتر بندهٔ گیرند تعلیم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۶) حکایت سلطان محمود با ایاز در گرمابه
گوهر بعدی:(۸) حکایت عبدالله مبارک با غلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.