هوش مصنوعی:
در این داستان، محمود در شکار از لشکر جدا میشود و به دهی میرسد که پیرزنی در آنجا دود آتش را بلند میکند. محمود به او نزدیک میشود و از او میپرسد که چرا آتش روشن کرده است. پیرزن پاسخ میدهد که برای خودش ملک میپزد و حاضر نیست آن را به محمود بفروشد، زیرا ملک خودش را بهتر از ملک محمود میداند. محمود پس از شنیدن این سخنان، از ملک خود ناراضی میشود و در نهایت مشتی از ملک پیرزن را میگیرد و با خود میبرد. در ادامه، متن به ناپایداری دنیا و بیارزشی جاه و مقام در برابر سادگی و قناعت اشاره میکند.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار است. همچنین، استفاده از زبان شعر کلاسیک و استعارههای پیچیده، فهم آن را برای گروههای سنی پایینتر مشکل میکند.
(۱) حکایت سلطان محمود در شکار کردن
مگر محمود میشد در شکاری
جداماند او ز لشکر برکناری
بنزدیکش یکی ده بود میدید
بجائی بر سر ده دود میدید
فرس میراند شه تا پیش آن زود
نشسته دید زالی پیشِ آن دود
بدو گفت آمدت مهمان خلیفه
چه آتش میکنی هان ای عفیفه
چنین دادش جواب آن زال آنگاه
که خود را مُلک میجوشم من ای شاه
شهش گفتا بگو ای پیرِ عاجز
که مُلکم میدهی؟ گفتا نه هرگز
که من مُلک از برای خویش جوشم
بمُلکت مُلکِ خود را کی فروشم
نَیَم ملک ترا هرگز خریدار
که مُلک من به از ملک تو صد بار
جهانی خصم دارد ملکت از پس
مرا بی آن همه غم مُلکِ خود بس
چو شه در مُلک پیر زال نگریست
بسی از ملک خود برخویش بگریست
بآخر یافت مشتی مُلک ازان زال
بدادش بدرهٔ و رفت در حال
چو جَوجَو در حساب آرند یکسر
ز مُلک زال ملکی نیست برتر
اگرچه روستم صاحب کمالیست
ولی در آرزوی ملکِ زالیست
طریقت چیست، عین راه دیدن
سبکباری کم آزاری گزیدن
بمشتی مُلک پُر کردن شکم را
جَوی انگاشتن ملک و حشم را
چو ملک بی زوالی نیست امروز
چه جوئی چون کمالی نیست امروز
درین عالم کمال امکان ندارد
که گرماهست جز نقصان ندارد
در اول میفزاید تا دو هفته
دو هفته نیز میگردد نهفته
تو اکنون زین مثال آگاه گردی
که دایم ناقصی گر ماه گردی
ندارد هیچ اینجا پایداری
پس اینجا خواه عزّت خواه خواری
چو ملک این جهان ناپایدارست
ترا در بیقراری چون قرارست؟
جداماند او ز لشکر برکناری
بنزدیکش یکی ده بود میدید
بجائی بر سر ده دود میدید
فرس میراند شه تا پیش آن زود
نشسته دید زالی پیشِ آن دود
بدو گفت آمدت مهمان خلیفه
چه آتش میکنی هان ای عفیفه
چنین دادش جواب آن زال آنگاه
که خود را مُلک میجوشم من ای شاه
شهش گفتا بگو ای پیرِ عاجز
که مُلکم میدهی؟ گفتا نه هرگز
که من مُلک از برای خویش جوشم
بمُلکت مُلکِ خود را کی فروشم
نَیَم ملک ترا هرگز خریدار
که مُلک من به از ملک تو صد بار
جهانی خصم دارد ملکت از پس
مرا بی آن همه غم مُلکِ خود بس
چو شه در مُلک پیر زال نگریست
بسی از ملک خود برخویش بگریست
بآخر یافت مشتی مُلک ازان زال
بدادش بدرهٔ و رفت در حال
چو جَوجَو در حساب آرند یکسر
ز مُلک زال ملکی نیست برتر
اگرچه روستم صاحب کمالیست
ولی در آرزوی ملکِ زالیست
طریقت چیست، عین راه دیدن
سبکباری کم آزاری گزیدن
بمشتی مُلک پُر کردن شکم را
جَوی انگاشتن ملک و حشم را
چو ملک بی زوالی نیست امروز
چه جوئی چون کمالی نیست امروز
درین عالم کمال امکان ندارد
که گرماهست جز نقصان ندارد
در اول میفزاید تا دو هفته
دو هفته نیز میگردد نهفته
تو اکنون زین مثال آگاه گردی
که دایم ناقصی گر ماه گردی
ندارد هیچ اینجا پایداری
پس اینجا خواه عزّت خواه خواری
چو ملک این جهان ناپایدارست
ترا در بیقراری چون قرارست؟
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:جواب پدر
گوهر بعدی:(۲) حکایت شیخ و مرغ همای
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.