هوش مصنوعی:
این متن یک گفتگوی شاعرانه بین دو مرغ است که در آن مرغ خانگی از رفتار انسانها شکایت میکند و وفاداری انسانها را زیر سوال میبرد. مرغ دیگر در پاسخ، بیوفایی و خشونت انسانها را به عنوان دلیلی برای دوری جستن از آنها بیان میکند. متن به موضوعاتی مانند بیوفایی، خشونت، و رابطه انسان و طبیعت میپردازد.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و انتقادی است که ممکن است برای کودکان کمسال قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به خشونت و بیوفایی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
(۲) حکایت باز با مرغ خانگی
ز مرغ خانگی بازی برآشفت
بمرغ خانگی آنگه چنین گفت
که مَردُم داردت تیمارخانه
دمی نگذاردت بی آب و دانه
نگه میدارد از اعدات پیوست
که تابر تو نیابد دشمنی دست
تو پیوسته ز مردم میگریزی
چنین بد عهد از بهر چه چیزی
وفای تست مردم را همیشه
ترا جز بیوفائی نیست پیشه
نیامیزی تو با مردم زمانی
چو تو نشنیدهام نامهربانی
مرا باری اگر مردم بصد بار
ز پیش خویش بفرستد بصد کار
درآیم عهد ایشان را بپرواز
بزودی هم بر ایشان رسم باز
وفایی نیست مرغ خانگی را
که پیشه میکند بیگانگی را
چو مرغ خانگی بشنید این راز
جواب باز داد اندر زمان باز
که ای بی دانش بی قدر و مقدار
نه بینی باز کُشته سر نگون سار
ولی صد مرغ بینی سر بریده
به پای آویخته سینه دریده
وفای آدمی گر این چنینست
ازان بیزار گشتم این یقینست
چنین عهد و وفا را در زمانه
چه بهتر، خاک بر سر جاودانه
چه گر این ساعتم میپرورد لیک
برای کشتنم میپرورد نیک
تو گر این را وفا دانی جفا بِه
بسی کفر از چنین مهر و وفا به
ز دیری گه ترا ای چرخ گردان
روانست آسیا برخون مردان
شگفتا کارِ تو ای چرخ ناساز
که در خاک افکنی پروردهٔ ناز
جهانا حاصل پروردن ما
چه خواهد بود جز خون خوردن ما
کس از خون خوردن تو نیست آگاه
که پنهان میکنی در خاک و در چاه
جهانا چون حیات تو مماتست
وفا ازتو طمع کردن وفاتست
جفات اوّل مرا در شور انداخت
وفات آخر مرا در گور انداخت
نمیدانم که تا این بی در وبام
برای چیست گردان بام تا شام
عجایب نامهٔ این هفت پرگار
مرا در خون بگردانید صد بار
ز سر تا پای رفتم هر زمان من
نمیدانم سراپای جهان من
چو گوئی بی سر و بی پای ازانم
که سر از پای و پای از سر ندانم
چو جان اینجا نفس از خود نهان زد
چگونه لاف دانش میتوان زد
بمرغ خانگی آنگه چنین گفت
که مَردُم داردت تیمارخانه
دمی نگذاردت بی آب و دانه
نگه میدارد از اعدات پیوست
که تابر تو نیابد دشمنی دست
تو پیوسته ز مردم میگریزی
چنین بد عهد از بهر چه چیزی
وفای تست مردم را همیشه
ترا جز بیوفائی نیست پیشه
نیامیزی تو با مردم زمانی
چو تو نشنیدهام نامهربانی
مرا باری اگر مردم بصد بار
ز پیش خویش بفرستد بصد کار
درآیم عهد ایشان را بپرواز
بزودی هم بر ایشان رسم باز
وفایی نیست مرغ خانگی را
که پیشه میکند بیگانگی را
چو مرغ خانگی بشنید این راز
جواب باز داد اندر زمان باز
که ای بی دانش بی قدر و مقدار
نه بینی باز کُشته سر نگون سار
ولی صد مرغ بینی سر بریده
به پای آویخته سینه دریده
وفای آدمی گر این چنینست
ازان بیزار گشتم این یقینست
چنین عهد و وفا را در زمانه
چه بهتر، خاک بر سر جاودانه
چه گر این ساعتم میپرورد لیک
برای کشتنم میپرورد نیک
تو گر این را وفا دانی جفا بِه
بسی کفر از چنین مهر و وفا به
ز دیری گه ترا ای چرخ گردان
روانست آسیا برخون مردان
شگفتا کارِ تو ای چرخ ناساز
که در خاک افکنی پروردهٔ ناز
جهانا حاصل پروردن ما
چه خواهد بود جز خون خوردن ما
کس از خون خوردن تو نیست آگاه
که پنهان میکنی در خاک و در چاه
جهانا چون حیات تو مماتست
وفا ازتو طمع کردن وفاتست
جفات اوّل مرا در شور انداخت
وفات آخر مرا در گور انداخت
نمیدانم که تا این بی در وبام
برای چیست گردان بام تا شام
عجایب نامهٔ این هفت پرگار
مرا در خون بگردانید صد بار
ز سر تا پای رفتم هر زمان من
نمیدانم سراپای جهان من
چو گوئی بی سر و بی پای ازانم
که سر از پای و پای از سر ندانم
چو جان اینجا نفس از خود نهان زد
چگونه لاف دانش میتوان زد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۱) حکایت گوسفندان و قصّاب
گوهر بعدی:(۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر میداد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.