۲۴۴ بار خوانده شده

الحکایه و التمثیل

مگر آن گربه در بریانی آویخت
ربود از سفره بریانی و بگریخت

یکی شد تا ز پیشش ره بگیرد
مگر آن گربه را ناگه بگیرد

عزیزی آن بدید از دور ناگاه
که می‌زد گربه را آن مرد در راه

بدو گفت ای ز دل رفته قرارت
بیفتادست با این گربه کارت

تو آن سگ را زن ای سگ طبع ناساز
که بریانی ستاند گربه را باز

زهی خوش با سگی تازی نشسته
بپیش سگ بدمسازی نشسته

بپیش سگ بسوزن دادن آیند
چو سوزن داده شد تیغ آزمایند

بکار سگ بسی گردی تو شیری
هنوز این سگ نیاوردست سیری

تو سگ را بند کن روزی نهاست
که گردن بستهٔ با سگ گشادست

فرو ماندی همی چون مبتلایی
که چون قوتی بدست آری ز جایی

تو بر رزاق ایمن باش آخر
صبوری ورز وساکن باش آخر

ز کافر می‌نگیرد رزق خود باز
کجا گیرد ز مرد پر خرد باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحکایه و التمثیل
گوهر بعدی:الحکایه و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.