۴۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۱

در دِلَم چون غَمَت ای سَروِ رَوان بَرخیزد
هَمچو سَروْ این تَنِ من بی‌دل و جان بَرخیزد

من گُمانَم تو عِیان پیشِ تو من مَحْو بِهْ‌اَم
چون عِیان جِلْوه کُند چهره گُمان بَرخیزد

چون رَسَد سَنْجَقِ تو در سِتَمِسْتانِ جهان
ظُلْم کوتَه شود و کوچ و قَلان بَرخیزد

بر حِصارِ فَلَک اَرْ خوبیِ تو حَمله بَرَد
از مُقیمانِ فَلَک بانگِ اَمان بَرخیزد

بُگْذر از باغِ جهانْ یک سَحَر ای رَشکِ بهار
تا زِ گُلْزار چَمَنْ رَسمِ خَزان بَرخیزد

پُشتِ اَفْلاک خَمیده­ست ازین بارِ گِران
زِ سَبُک روحیِ تو بارِ گِران بَرخیزد

من چو از تیرِ تواَم بال و پَرَم دِهْ بِپَران
خوش پَرَد تیرْ زمانی که کَمان بَرخیزد

رَمِه خُفته­ست و هَمی‌گردد گُرگ از چپ و راست
سگِ ما بانگ زَنَد تا که شَبان بَرخیزد

هین خَمُش دلْ پنهان است چو رَگْ زیرِ زبان
آشکارا شود آن رَگْ چو زبان بَرخیزد

این مُجاباتِ مُجیر است در آن قِطعه که گفت
بر سَرِ کویِ تو عقل از سَرِ جان بَرخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.