۸۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۳

ای دَریغا که حَریفان همه سَر بِنْهادند
بادهٔ عشق عَمَل کرد و همه افتادند

همه را از تَبِشِ عشقْ قَبا تَنگ آمد
کُلَه از سَر بِنَهادند و کَمَر بُگْشادند

این همه عَربَده و تُندی و ناسازی چیست؟
نه همه هم‌رَهْ و هم قافله و هم‌زادند؟

ساقیا دستِ من و دامَنِ تو مَخْمورم
تو بِدِه دادِ دلِ من دِگَران بیدادند

من عمارت نَپَذیرم که خَرابَم کردی
ای خراب از میِ تو هر کِه دَرین بُنیادند

ای خدا رَحْم کُن آن را که مرا رَحْم نکرد
به صِفاتِ تو که در کُشتنِ من اُستادند

بی­خودم کُن که از آن حالَتَم آزادی­هاست
بَندهٔ آن نَفَرَم کَزْ خودِ خود آزادند

دختران دارم چون ماهْ پَسِ پَردهٔ دل
ماه رویانِ سَماوات مرا دامادند

دخترانم چو شِکَر سَرتاسَر شیرینند
خُسروانِ فَلَک اَنْدَر پِیِ­شان فرهادند

چون همه بازِ‌نَظَر از جُزِ شَهْ دوخته‌اند
گِردِ مُردار نگردند نه ایشان خادَند

همه لب بر لبِ معشوق چو نِی نالانند
دل ندارند و عَجَب این که همه دِلْشادند

گَر فقیرند همه شیردل و زَربَخش‌اَند
این فقیرانِ تَراشیده همه خَرّادند

خود از آن کَس که تَراشیده تو را زو بِتَراش
دِگَران حیله گَر و ظالم و بی‌فریادند

رو تُرُش کرده چرایی که خریدارم نیست
عاشقانند تو را مُنْتَظِرِ میعادند

تَنْ زدم لیک دِلَم نَعْره زَنان می‌گوید
بادهٔ عشقِ تو خواهم که دِگَرها بادند

شَمسِ تبریز به نورِ تو که ذَرّاتِ وجود
همه در عشقِ تو موم­‌اَند اگر پولادند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.