۵۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۴

عید بُگْذشت و همه خَلْق سویِ کار شُدند
زیرکان از پِیِ سَرمایه به بازار شُدند

عاشقان را چو همه پیشه و بازارْ تویی
عاشقان از جُزِ بازارِ تو بیزار شُدند

سُفَها سویِ مَجالِس گِروِ فَرْج و گِلو
فُقَها سویِ مدارسْ پِیِ تکرار شُدند

همه از سِلْسِلهٔ عشقِ تو دیوانه شُدند
همه از نَرگسِ مَخْمورِ تو خَمّار شُدند

دست و پاشان تو شِکَستی چو نه پا مانْد و نه دست
پَر گُشادند و همه جعفرِ طَیّار شُدند

صَدَقاتِ شَهِ ما حِصّهٔ درویشان است
عاشقانْ حِصّه بَرِ آن رُخ و رُخسار شُدند

ما چو خورشیدپَرَستان همه صَحرا کوبیم
سایه جویانْ چو زَنانْ در پَسِ دیوار شُدند

تو که در سایهٔ مَخلوقی و او دیواری­ست
وَرْنَه زآسیبِ اَجَل چون همه مُردار شُدند؟

جانْ چه کار آید اگر پیشِ تو قُربان نشود؟
جانْ کُنون شُد که چو منصور سویِ دار شُدند

همه سوگند بِخورده که دِگَر دَم نزنند
مَست گشتند صَبوحی سویِ گفتار شُدند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.