۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰۹

طُرفه گَرمابه بانی کو زِ خَلْوَت بَرآیَد
نَقْشِ گَرمابه یک یک در سُجود اَنْدَرآید

نَقْش‌هایِ فَسُرده بی‌خَبَروار مُرده
زِ انعِکاساتِ چَشمَش چَشمشان عَبْهَر آید

گوش‌هاشان زِ گوشش اهلِ افسانه گردد
چَشم‌هاشان زِ چَشمَش قابلِ مَنْظَر آید

نَقْشِ گَرمابه بینی هر یکی مَست و رَقْصان
چون مُعاشِر که گَهْ گَهْ در میِ اَحْمَر آید

پُر شُده بانگ و نَعْره صَحْنِ گَرمابه زیشان
کَزْ هَیاهوی و غُلْغُلْ غُرّه مَحْشَر آید

نَقْش‌ها یکدِگَر را جانِبِ خویش خوانَند
نَقْش از آن گوشه خندانْ سویِ این دیگر آید

لیک گَرمابه بان را صورتی دَرنَیابَد
گرچه صورت زِ جُستنْ در کَر و در فَر آید

جُمله گشته پَریشان او پَس و پیشِ ایشان
ناشِناسا شَهِ جانْ بر سَرِ لشکر آید

گُلْشَنِ هر ضَمیری از رُخَش پُرگُل آید
دامَنِ هر فقیری از کَفَش پُرزَر آید

دارْ زَنْبیل پیشَش تا کُند پُر زِ خویشَش
تا که زَنْبیلِ فَقرَت حَسرَتِ سَنْجَر آید

بِرْهَد از بیش وَزْ کَم قاضی و مُدَّعی هم
چون که آن ماهْ یک دَم مَستْ در مَحْضَر آید

باده خُمخانه گردد مُرده مَستانه گردد
چوبْ حَنّانه گردد چون که بر مِنْبَر آید

کَم کُند از لِقاشان بِفْسُرَد نَقْش‌هاشان
گُم شود چَشم‌هاشان گوش‌هاشان کَر آید

باز چون رو نِمایَد چَشم‌ها بَرگُشایَد
باغْ پُرمُرغ گردد بوستانْ اَخْضَر آید

رو به گُلْزار و بُستان دوستان بین و دَستان
در پِیِ این عبارت جانْ بِدان مَعْبَر آید

آنچه شُد آشکارا کِی توان گفت یارا؟
کِلْکْ آن کِی نویسَد؟ گَر چه در مِحْبَر آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.