۳۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶۱

لُطفی نَمانْد کان صَنَم خوش لِقا نکرد
ما را چه جُرمْ اگر کَرَمَش با شما نکرد؟

تَشْنیع می‌زنی که جَفا کرد آن نِگار
خوبی که دید در دو جهانْ کو جَفا نکرد؟

عشقش شِکَر بس است اگر او شِکَر نداد
حُسنَش همه وَفاست اگر او وَفا نکرد

بِنْمایْ خانه‌یی که ازو نیست پُرچراغ
بِنْمایْ صُفّه‌یی که رُخَش پُرصَفا نکرد

این چَشم و آن چراغ دو نورند هم یکی
چون آن بدین رَسید کسی‌شان جُدا نکرد

چون روح در نِظاره فَنا گشت این بِگُفت
نَظّاره جَمالِ خدا جُز خدا نکرد

هر یک ازین مِثالْ بیان است و مَغْلَطه است
حَقْ جُز زِ رَشکْ نامِ رُخَشْ وَالضُّحیٰ نکرد

خورشیدِ رویِ مَفْخَرِ تبریز شَمسِ دین
بر فانی‌یی نَتافت که آن را بَقا نکرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.