هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که مفاهیم عمیقی مانند فنا، عشق، نیستی، و سیر و سلوک روحانی را بیان میکند. شاعر از طریق استعارههایی مانند آتش، دود، عود، و سنگ سیاه، به مفاهیمی مانند فقر، فنا، و عشق الهی اشاره میکند. متن بر اهمیت محو شدن در راه عشق و رسیدن به حقیقت تأکید دارد و از خواننده میخواهد تا از دنیای مادی فاصله گرفته و به سمت معنویت حرکت کند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربههای زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۸۶۳
آتشْ پَریر گفت نَهانی به گوشِ دود
کَزْ من نمیشَکیبَد و با من خوش است عود
قَدْرِ منْ او شِناسَد و شُکرِ منْ او کُند
کَنْدَر فَنایِ خویش بِدیدهست عودْ سود
سَر تا به پایِ عود گِرِه بود بَندْ بَند
اَنْدَر گُشایشِ عَدَم آن عُقدهها گُشود
ای یارِ شُعْله خوارِ من اَهْلا و مَرْحَبا
ای فانی و شهیدِ من و مَفْخَرِ شهود
بِنْگَر که آسْمان و زمینْ رَهْنِ هَستی اَند
اَنْدَر عَدَم گُریز ازین کور و زان کَبود
هر جان که میگُریزد از فَقر و نیستی
نَحْسی بُوَد گُریزان از دولت و سُعود
بیمَحوْ کَس زِ لوحِ عَدَم مُسْتَفید نیست
صُلحی فِکَن میانِ من و مَحْو ای وَدود
آن خاکِ تیره تا نَشُد از خویشتَنْ فَنا
نی در فَزایِش آمد و نی رَست از رُکود
تا نُطفهْ نُطْفه بود و نَشُد مَحْو از مَنی
نی قَدِّ سَرو یافت نه زیباییِ خُدود
در مَعْده چون بِسوزَد آن نان و نان خورش
آنگاه عقل و جان شود و حَسرتِ حَسود
سنگِ سیاه تا نَشُد از خویشتن فَنا
نی زَرّ و نُقره گشت و نه رَهْ یافت در نُقود
خواریست و بَندگیست پس آن گَهْ شَهَنْشَهیست
اَنْدَر نماز قامه بُوَد آنگَهی قُعود
عُمری بیازمودیْ هستیِّ خویش را
یک بار نیستی را هم باید آزْمود
طاق و طُرِنْبِ فَقر و فَنا هم گِزاف نیست
هر جا که دود آمد بیآتشی نَبود
گَر نیست عشق را سَرِ ما و هوایِ ما
چون از گِزافه او دل و دَستارِ ما رُبود؟
عشقْ آمدهست و گوش کَشانْمان هَمیکَشَد
هر صُبحْ سویِ مَکْتَبِ یُوفونَ بِالْعُهود
از چَشمِ مومن آبِ نَدَم میکُند رَوان
تا سینه را بِشویَد از کینه و جُحود
تو خُفتهیی و آبِ خَضِر بر تو میزَنَد
کَزْ خواب بَرجِه و بِسِتان ساغَرِ خُلود
باقیش عشق گوید با تو نَهان زِ من
زَ اصْحابِ کَهْف باش هم اَیْقاظ و رُقود
کَزْ من نمیشَکیبَد و با من خوش است عود
قَدْرِ منْ او شِناسَد و شُکرِ منْ او کُند
کَنْدَر فَنایِ خویش بِدیدهست عودْ سود
سَر تا به پایِ عود گِرِه بود بَندْ بَند
اَنْدَر گُشایشِ عَدَم آن عُقدهها گُشود
ای یارِ شُعْله خوارِ من اَهْلا و مَرْحَبا
ای فانی و شهیدِ من و مَفْخَرِ شهود
بِنْگَر که آسْمان و زمینْ رَهْنِ هَستی اَند
اَنْدَر عَدَم گُریز ازین کور و زان کَبود
هر جان که میگُریزد از فَقر و نیستی
نَحْسی بُوَد گُریزان از دولت و سُعود
بیمَحوْ کَس زِ لوحِ عَدَم مُسْتَفید نیست
صُلحی فِکَن میانِ من و مَحْو ای وَدود
آن خاکِ تیره تا نَشُد از خویشتَنْ فَنا
نی در فَزایِش آمد و نی رَست از رُکود
تا نُطفهْ نُطْفه بود و نَشُد مَحْو از مَنی
نی قَدِّ سَرو یافت نه زیباییِ خُدود
در مَعْده چون بِسوزَد آن نان و نان خورش
آنگاه عقل و جان شود و حَسرتِ حَسود
سنگِ سیاه تا نَشُد از خویشتن فَنا
نی زَرّ و نُقره گشت و نه رَهْ یافت در نُقود
خواریست و بَندگیست پس آن گَهْ شَهَنْشَهیست
اَنْدَر نماز قامه بُوَد آنگَهی قُعود
عُمری بیازمودیْ هستیِّ خویش را
یک بار نیستی را هم باید آزْمود
طاق و طُرِنْبِ فَقر و فَنا هم گِزاف نیست
هر جا که دود آمد بیآتشی نَبود
گَر نیست عشق را سَرِ ما و هوایِ ما
چون از گِزافه او دل و دَستارِ ما رُبود؟
عشقْ آمدهست و گوش کَشانْمان هَمیکَشَد
هر صُبحْ سویِ مَکْتَبِ یُوفونَ بِالْعُهود
از چَشمِ مومن آبِ نَدَم میکُند رَوان
تا سینه را بِشویَد از کینه و جُحود
تو خُفتهیی و آبِ خَضِر بر تو میزَنَد
کَزْ خواب بَرجِه و بِسِتان ساغَرِ خُلود
باقیش عشق گوید با تو نَهان زِ من
زَ اصْحابِ کَهْف باش هم اَیْقاظ و رُقود
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.