۳۵۷ بار خوانده شده
جانا بیار باده که ایّام میرَوَد
تَلْخیِّ غَمْ به لَذَّتِ آن جام میرَوَد
جامی که عقل و روحْ حَریف و جَلیسِ اوست
نی نَفْسِ کوردل که سویِ دام میرَوَد
با جامِ آتشین چو تو از دَر دَرآمَدی
وَسْواس و غَمْ چو دودْ سویِ بام میرَوَد
گَر بر سَرَت گِل است مَشویَش شتاب کُن
بر آب و گِل بِساز که هنگام میرَوَد
آن چیز را بِجوش که او هوش میبَرَد
وانْ خام را بِپَز که سُخَن خام میرَوَد
زان باده دادهیی تو به خورشید و ماه و چَرخ
هر یک بدان نَشاط چُنین رام میرَوَد
وَاللّهْ که ذَرّه نیز از آن جامْ بیخود است
از کَرْم مَست گشته به اِکْرام میرَوَد
آرامْ بَخش جان را زان میْ که از تَفَش
صبر و قَرار و توبه و آرام میرَوَد
چون بویِ وِیْ رَسَد به خُماران بُوَد چُنانْک
آن مادَرِ رَحیمْ بَرِ ایتام میرَوَد
امروزْ خاکْ جُرعه میْ سیرْ سیر خورْد
خورشیدوار جامِ کَرَمْ عام میرَوَد
سویِ کُشَنده آید کُشته چُنان که زود
خون از بَدَن به شیشه حَجّام میرَوَد
چون کعبه که رَوَد به دَرِ خانه وَلی
این رَحْمَتِ خدایْ به اَرْحام میرَوَد
تا مَست نیست از همه لَنْگانْ سِپَس تَر است
در بیخودی به کعبه به یک گام میرَوَد
تا باخود است رازْ نَهان دارد از اَدَب
چون مَست شُد چه چاره که خودکام میرَوَد
خاموش و نامِ باده مَگو پیشِ مَردِ خام
چون خاطِرَش به باده بَدنام میرَوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
تَلْخیِّ غَمْ به لَذَّتِ آن جام میرَوَد
جامی که عقل و روحْ حَریف و جَلیسِ اوست
نی نَفْسِ کوردل که سویِ دام میرَوَد
با جامِ آتشین چو تو از دَر دَرآمَدی
وَسْواس و غَمْ چو دودْ سویِ بام میرَوَد
گَر بر سَرَت گِل است مَشویَش شتاب کُن
بر آب و گِل بِساز که هنگام میرَوَد
آن چیز را بِجوش که او هوش میبَرَد
وانْ خام را بِپَز که سُخَن خام میرَوَد
زان باده دادهیی تو به خورشید و ماه و چَرخ
هر یک بدان نَشاط چُنین رام میرَوَد
وَاللّهْ که ذَرّه نیز از آن جامْ بیخود است
از کَرْم مَست گشته به اِکْرام میرَوَد
آرامْ بَخش جان را زان میْ که از تَفَش
صبر و قَرار و توبه و آرام میرَوَد
چون بویِ وِیْ رَسَد به خُماران بُوَد چُنانْک
آن مادَرِ رَحیمْ بَرِ ایتام میرَوَد
امروزْ خاکْ جُرعه میْ سیرْ سیر خورْد
خورشیدوار جامِ کَرَمْ عام میرَوَد
سویِ کُشَنده آید کُشته چُنان که زود
خون از بَدَن به شیشه حَجّام میرَوَد
چون کعبه که رَوَد به دَرِ خانه وَلی
این رَحْمَتِ خدایْ به اَرْحام میرَوَد
تا مَست نیست از همه لَنْگانْ سِپَس تَر است
در بیخودی به کعبه به یک گام میرَوَد
تا باخود است رازْ نَهان دارد از اَدَب
چون مَست شُد چه چاره که خودکام میرَوَد
خاموش و نامِ باده مَگو پیشِ مَردِ خام
چون خاطِرَش به باده بَدنام میرَوَد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.