هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که از انتظار و اشتیاق برای رسیدن معشوق یا محبوب الهی سخن میگوید. در آن از نمادها و استعارههای مختلف مانند هدهد، بلبل، گلها، و خورشید استفاده شده است تا احساسات عمیق عشق و انتظار را بیان کند. همچنین، متن به مفاهیمی مانند امید، وصال، و رسیدن به آرامش پس از سختیها اشاره دارد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادها ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۸۷۰
چَشمَم هَمیپَرَد مَگَر آن یار میرَسَد
دلْ میجَهَد نشانه که دلْدار میرَسَد
این هُدهُد از سپاهِ سُلَیمان هَمیپَرَد
وین بُلبُل از نَواحیِ گُلْزار میرَسَد
جامی بِخَر به جانی وَرْ زان که مُفْلِسی
بِفْروش خویش را که خریدار میرَسَد
آن گوشِ اِنْتِظار خَبَر نوش میکُند
وانْ چَشمِ اَشْکبار به دیدار میرَسَد
آن دل که پاره پاره شُد و پارههاشْ خون
آن پاره پاره رفته به یک بار میرَسَد
قَدِّ چو چَنگ را که دِلَش تارْ تار شُد
نَکْ زَخْمه نَشاط به هر تار میرَسَد
آن خارْخارِ باغ و تَقاضاش رَد نَشُد
گُلهایِ خوش عِذارْ سویِ خار میرَسَد
آن زینهار گفتنِ عاشقْ تَهی نبود
اینک سپاهِ وَصلْ به زِنهار میرَسَد
نَکْ طوطیانِ عشقْ گُشادند پَرّ و بال
کَزْ سویِ مصر قَندْ به قِنْطار میرَسَد
شهر ایمن است جُمله دُزدان گُریختند
از بیمِ آن که شِحْنه قَهّار میرَسَد
چندین هزار جَعفرِ طَرّارْ شب گُریخت
کامَد خَبَر که جَعفرِ طَیّار میرَسَد
فاش و صَریح گو که صِفاتِ بَشَر گُریخت
زیرا صِفاتِ خالِقِ جَبّار میرَسَد
ای مُفْلِسانِ باغ خَزان راهِتان بِزَد
سُلطانِ نوبَهار به ایثار میرَسَد
در خامُشیست تابِشِ خورشیدْ بیحِجاب
خاموش کین حِجاب زِ گُفتار میرَسَد
دلْ میجَهَد نشانه که دلْدار میرَسَد
این هُدهُد از سپاهِ سُلَیمان هَمیپَرَد
وین بُلبُل از نَواحیِ گُلْزار میرَسَد
جامی بِخَر به جانی وَرْ زان که مُفْلِسی
بِفْروش خویش را که خریدار میرَسَد
آن گوشِ اِنْتِظار خَبَر نوش میکُند
وانْ چَشمِ اَشْکبار به دیدار میرَسَد
آن دل که پاره پاره شُد و پارههاشْ خون
آن پاره پاره رفته به یک بار میرَسَد
قَدِّ چو چَنگ را که دِلَش تارْ تار شُد
نَکْ زَخْمه نَشاط به هر تار میرَسَد
آن خارْخارِ باغ و تَقاضاش رَد نَشُد
گُلهایِ خوش عِذارْ سویِ خار میرَسَد
آن زینهار گفتنِ عاشقْ تَهی نبود
اینک سپاهِ وَصلْ به زِنهار میرَسَد
نَکْ طوطیانِ عشقْ گُشادند پَرّ و بال
کَزْ سویِ مصر قَندْ به قِنْطار میرَسَد
شهر ایمن است جُمله دُزدان گُریختند
از بیمِ آن که شِحْنه قَهّار میرَسَد
چندین هزار جَعفرِ طَرّارْ شب گُریخت
کامَد خَبَر که جَعفرِ طَیّار میرَسَد
فاش و صَریح گو که صِفاتِ بَشَر گُریخت
زیرا صِفاتِ خالِقِ جَبّار میرَسَد
ای مُفْلِسانِ باغ خَزان راهِتان بِزَد
سُلطانِ نوبَهار به ایثار میرَسَد
در خامُشیست تابِشِ خورشیدْ بیحِجاب
خاموش کین حِجاب زِ گُفتار میرَسَد
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.