۴۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۹۳

نیکْ بَد است آن کِه او شُد تَلَفِ نیک و بَد
دلْ سَبَد آمد مَکُنْ هر سَقَطی در سَبَد

آن کِه تَواضُع کُند نَگْذَرَد از حَدِّ خویش
یابَد او هستیِ باقیِ بیرون زِ حَد

وا کُن صندوقِ زَر بر سَرِ ایمان فَشان
کاخِر صندوقِ تو نیست یَقینْ جُز لَحَد

تو لَحَدِ خویش را پُر کُن از زَرِّ صِدْق
پُر مَکُنَش از مِسِ شَهوت و حِرص و حَسَد

هر چه تو را غیرِ تو آن بِدَهَد رَد کُنی
چون بِدَهی تو همان دان که شود بر تو رَد

قَلْب مَیاوَر بدانْک غِرِّه کُنی مُشتری
تَرس زِ وَیْلٌ لِکُلّْ جَمَّعَ مالاًوَعَدّ

آن که گُشادی نِمود نَفْسِ تو را تَنگی است
گفت خدا نَفْس را بسته اَمَش فی کَبَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.