هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق، بیقراری، شیدایی و وابستگی به معشوق سخن میگوید. او از حالات روحی خود مانند خمار، شرمساری و صبر ناپذیر در برابر معشوق صحبت میکند و به مفاهیمی مانند ذرات غبار و عنکبوت برای بیان احساساتش اشاره میکند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که اندیشههای انسانی در برابر عشق و قدرت الهی ناچیز هستند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند خمار و شیدایی ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم یا نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۹۲۲
چو عشق را هَوَسِ بوسه و کِنار بُوَد
کِه را قَرار بُوَد؟ جانْ کِه را قَرار بُوَد؟
شِکارگاهْ بِخَندد چو شَهْ شکار رَوَد
ولی چه گویی آن دَم که شَهْ شکار بُوَد؟
هزار ساغَرِ میْ نَشْکَنَد خُمارِ مرا
دِلَم چو مَستِ چُنان چَشمِ پُرخُمار بُوَد
گَهی که خاک شَوَم خاکْ ذَرّه ذَرّه شود
نه ذَرّه ذَرّه منْ عاشقِ نِگار بُوَد؟
زِ هر غُبار که آوازِ های و هو شِنَوی
بِدان که ذَرّه منْ اَنْدَران غُبار بُوَد
دِلَم زِ آه شود ساکِن و ازو خَجِلَم
اگرچه آهْ زِ ماهِ تو شَرمسار بُوَد
بِهْ از صَبوری اَنْدَر زَمانه چیزی نیست
ولی نه از تو که صَبر از تو سَختْ عار بُوَد
اَیا به خویش فرورفته در غَمِ کاری
تو تا بُرون نَرَوی از میان چه کار بُوَد
چو عَنکَبوت زِدودِ لُعابِ اَندیشه
دِگَر مَباف که پوسیده پود و تار بُوَد
بُرو تو بازدِهْ اندیشه را بِدو که بِداد
به شَهْ نِگَر نه به اندیشه کان نِثار بُوَد
چو تو نگویی گفتِ تو گفتِ او باشد
چو تو نَبافی بافنده کِردگار بُوَد
کِه را قَرار بُوَد؟ جانْ کِه را قَرار بُوَد؟
شِکارگاهْ بِخَندد چو شَهْ شکار رَوَد
ولی چه گویی آن دَم که شَهْ شکار بُوَد؟
هزار ساغَرِ میْ نَشْکَنَد خُمارِ مرا
دِلَم چو مَستِ چُنان چَشمِ پُرخُمار بُوَد
گَهی که خاک شَوَم خاکْ ذَرّه ذَرّه شود
نه ذَرّه ذَرّه منْ عاشقِ نِگار بُوَد؟
زِ هر غُبار که آوازِ های و هو شِنَوی
بِدان که ذَرّه منْ اَنْدَران غُبار بُوَد
دِلَم زِ آه شود ساکِن و ازو خَجِلَم
اگرچه آهْ زِ ماهِ تو شَرمسار بُوَد
بِهْ از صَبوری اَنْدَر زَمانه چیزی نیست
ولی نه از تو که صَبر از تو سَختْ عار بُوَد
اَیا به خویش فرورفته در غَمِ کاری
تو تا بُرون نَرَوی از میان چه کار بُوَد
چو عَنکَبوت زِدودِ لُعابِ اَندیشه
دِگَر مَباف که پوسیده پود و تار بُوَد
بُرو تو بازدِهْ اندیشه را بِدو که بِداد
به شَهْ نِگَر نه به اندیشه کان نِثار بُوَد
چو تو نگویی گفتِ تو گفتِ او باشد
چو تو نَبافی بافنده کِردگار بُوَد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.