۵۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۸

هزار جانِ مُقدَّسْ فِدایِ رویِ تو باد
که در جهانْ چو تو خوبی کسی ندید و نَزاد

هزار رَحْمَتِ دیگر نِثارِ آن عاشق
که او به دامِ هَوایِ چو تو شَهی افتاد

زِ صورتِ تو حِکایَت کنند یا زِ صِفَت
که هر یکی زِ یکی خوب‌تَر زِهی بُنیاد

دِلَم هزار گِرِه داشت همچو رشته سِحْر
زِ سِحْرِ چَشمِ خوشَت آن همه گِرُه بِگُشاد

بُلندبین زِ تو گشته‌ست هر دو دیده عشق
بِبین تو قُوَّتِ شاگرد و حِکْمَتِ اُستاد

نشسته‌ایم دل و عشق و کالْبَد پیشَت
یکی خراب و یکی مَست وان دِگَر دِلْشاد

به حُکمِ توست بِگِریانی و بِخَندانی
همه چو شاخِ درختیم و عشقِ تو چون باد

به بادِ عِشقِ تو زَردیم هم بِدان سَبزیم
تو راست جُمله وَلایَت تو راست جُمله مُراد

کُلوخ و سنگ چه دانَد بهار را چه اثر؟
بهار را زِ چَمَن پُرس و سُنبُل و شِمْشاد

درخت را زِ بُرونْ سویْ باد گردانَد
درختِ دل را بادْ اَندَرون‌ست یعنی یاد

به زیرِ سایه زُلْفَت دِلَم چه خوش خُفته‌ست
خراب و مَست و لَطیف و خوش و کَش و آزاد

چو غَیرتِ تو دِلَم را زِ خواب بِجْهانید
خُمار خیزد و فریاد دَردَهَد فریاد

ولی چو مَست کُنی مَر مرا غَلَط گردم
گُمان بَرَم که امیرم چرا شَوَم مُنْقاد؟

به وَقتِ دَرد بگوییم کِیْ تو و همه تو
چو دَرد رفت حِجابی میانِ ما بِنَهاد

در آن زمان که کُند عقلْ عاقِبَت بینی
نِدا زِ عشق بَرآیَد که هرچ بادا باد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.