هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از اهمیت و ارزش وجود معشوق در زندگی خود سخن میگوید. او بیان میکند که بدون حضور معشوق، هیچ چیز دیگری ارزش و معنایی ندارد. شاعر از عناصر مختلف مانند ماه، خورشید، سفر، سلاح، و حتی هنر استفاده میکند تا نشان دهد که همه چیز بدون معشوق بیارزش است.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۹۳۶
مرا عَقیقِ تو باید شِکَر چه سود کُند؟
مرا جَمالِ تو باید قَمَر چه سود کُند؟
چو مَستِ چَشمِ تو نَبْوَد شراب را چه طَرَب
چو هَمرهَم تو نباشی سَفَر چه سود کُند؟
مرا زَکاتِ تو باید خَزینه را چه کُنم؟
مرا میانِ تو باید کَمَر چه سود کُند؟
چو یوسُفَم تو نباشی مرا به مصر چه کار؟
چو رفت سایه سُلطان حَشَر چه سود کُند؟
چو آفتابِ تو نَبْوَد زِ آفتابْ چه نور؟
چو مَنْظَرَم تو نباشی نَظَر چه سود کُند؟
لِقایِ تو چو نَباشد بَقایِ عُمر چه سود؟
پَناهِ تو چو نباشد سِپَر چه سود کُند؟
شَبَم چو روزِ قیامَت دراز گشت ولی
دِلَم سَحورِ تو خواهد سَحَر چه سود کُند؟
شبی که ماه نباشد سِتارگانْ چه زَنَند؟
چو مُرغ را نَبُوَد سَر دو پَر چه سود کُند؟
چو زور و زَهره نباشد سِلاح و اسب چه سود؟
چو دلْ دلی نَنِمایَد جِگَر چه سود کُند؟
چو روحِ من تو نباشی زِ روحِ ریحْ چه سود؟
بَصیرتَم چو نَبَخشی بَصَر چه سود کُند؟
مرا به جُز نَظَرِ تو نَبود و نیست هُنر
عِنایَتَت چو نباشد هُنر چه سود کُند؟
جهانْ مِثالِ درخت است بَرگ و میوه زِ توست
چو برگ و میوه نباشد شَجَر چه سود کُند؟
گُذر کُن از بَشریَّت فرشته باش دِلا
فرشتگی چو نباشد بَشَر چه سود کُند؟
خَبَر چو مَحْرَمِ او نیست بیخَبَر شو و مَست
چو مُخْبرَشْ تو نباشی خَبَر چه سود کُند؟
زِ شَمسِ مَفْخَرِ تبریز آن کِه نور نیافت
وجودِ تیره او را دِگَر چه سود کُند؟
مرا جَمالِ تو باید قَمَر چه سود کُند؟
چو مَستِ چَشمِ تو نَبْوَد شراب را چه طَرَب
چو هَمرهَم تو نباشی سَفَر چه سود کُند؟
مرا زَکاتِ تو باید خَزینه را چه کُنم؟
مرا میانِ تو باید کَمَر چه سود کُند؟
چو یوسُفَم تو نباشی مرا به مصر چه کار؟
چو رفت سایه سُلطان حَشَر چه سود کُند؟
چو آفتابِ تو نَبْوَد زِ آفتابْ چه نور؟
چو مَنْظَرَم تو نباشی نَظَر چه سود کُند؟
لِقایِ تو چو نَباشد بَقایِ عُمر چه سود؟
پَناهِ تو چو نباشد سِپَر چه سود کُند؟
شَبَم چو روزِ قیامَت دراز گشت ولی
دِلَم سَحورِ تو خواهد سَحَر چه سود کُند؟
شبی که ماه نباشد سِتارگانْ چه زَنَند؟
چو مُرغ را نَبُوَد سَر دو پَر چه سود کُند؟
چو زور و زَهره نباشد سِلاح و اسب چه سود؟
چو دلْ دلی نَنِمایَد جِگَر چه سود کُند؟
چو روحِ من تو نباشی زِ روحِ ریحْ چه سود؟
بَصیرتَم چو نَبَخشی بَصَر چه سود کُند؟
مرا به جُز نَظَرِ تو نَبود و نیست هُنر
عِنایَتَت چو نباشد هُنر چه سود کُند؟
جهانْ مِثالِ درخت است بَرگ و میوه زِ توست
چو برگ و میوه نباشد شَجَر چه سود کُند؟
گُذر کُن از بَشریَّت فرشته باش دِلا
فرشتگی چو نباشد بَشَر چه سود کُند؟
خَبَر چو مَحْرَمِ او نیست بیخَبَر شو و مَست
چو مُخْبرَشْ تو نباشی خَبَر چه سود کُند؟
زِ شَمسِ مَفْخَرِ تبریز آن کِه نور نیافت
وجودِ تیره او را دِگَر چه سود کُند؟
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.