هوش مصنوعی:
این متن به بیان قدرت و تأثیر عشق میپردازد که همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد و حتی عافیت و آرامش را از بین میبرد. عشق در این متن به عنوان نیرویی ویرانگر و در عین حال مقدس توصیف شده است که جان عاشق را میرباید و او را از همه تعلقات دنیوی جدا میکند. شاعر از عشق به عنوان نیرویی یاد میکند که همه چیز را میسوزاند و تنها خودش باقی میماند. همچنین، به ناتوانی انسان در برابر جمال و جلال معشوق اشاره میشود و اینکه عشق واقعی فراتر از درک عقل است.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند ویرانگری عشق و جدایی از تعلقات دنیوی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۹۳۷
فَراغَتی دَهَدَم عشقِ تو زِ خویشاوند
از آن که عشقِ تو بُنیادِ عافیَت بَرکَند
از آن که عشقْ نخواهد به جُز خَرابیِ کار
از آن که عشقْ نگیرد زِ هیچ آفَتْ پَند
چه جایِ مال و چه نامِ نِکو و حُرمَت و بَوْش؟
چه خان و مان و سَلامَت چه اَهْل و یا فرزند؟
که جانِ عاشقْ چون تیغِ عشقْ بِرْبایَد؟
هزار جانِ مُقَدَّس به شُکرِ آن بِنَهَند
هوایِ عشقِ تو وانگاه خوفِ ویرانی؟
تو کیسه بسته و آنگاه عشقِ آن لَبِ قَند؟
سَرَک فروکَش و کُنجِ سَلامَتی بِنِشین
زِ دستِ کوتَه نایَد هوایِ سَروِ بُلند
بُرو زِ عشقْ نَبُردی تو بویْ در همه عُمر
نه عشق داری عقلیست این به خود خُرسَند
چه صَبر کردن و دامَنْ زِ فِتْنه بِرْبودن
نشسته تا که چه آیَد زِ چَرخْ روزی چَند؟
دَرآمَد آتشِ عشق و بِسوخت هر چه جُز اوست
چو جُمله سوخته شُد شاد شین و خوش میخَند
وَ خاصه عشقِ کسی کَزْ اَلَست تا به کُنون
نبوده است چُنو خود به حُرمَتِ پیوند
اگر تو گویی دیدم وِرا برایِ خدا
گُشایْ دیده دیگر وَاین دو را بَربَند
کَزین نَظَر دو هزارانْ هزار چون من و تو
به هر دو عالَم دایمْ هَلاک و کور شُدند
اگر به دیده من غیرِ آن جَمال آید
بِکَنده باد مرا هر دو دیدهها به کُلَند
بَصیرتِ همه مَردانِ مَرد عاجز شُد
کجا رَسَد به جَمال و جلالِ شاهِ لَوَند؟
دَریغْ پَرده هستی خدایْ بَرکَندی
چُنان که آن دَرِ خیبر عَلیِّ حِیدَر کَند
که تا بِدیدی دیده که پنجْ نوبَتِ او
هزار ساله از آن سو که گفته شُد بِزَنَند
از آن که عشقِ تو بُنیادِ عافیَت بَرکَند
از آن که عشقْ نخواهد به جُز خَرابیِ کار
از آن که عشقْ نگیرد زِ هیچ آفَتْ پَند
چه جایِ مال و چه نامِ نِکو و حُرمَت و بَوْش؟
چه خان و مان و سَلامَت چه اَهْل و یا فرزند؟
که جانِ عاشقْ چون تیغِ عشقْ بِرْبایَد؟
هزار جانِ مُقَدَّس به شُکرِ آن بِنَهَند
هوایِ عشقِ تو وانگاه خوفِ ویرانی؟
تو کیسه بسته و آنگاه عشقِ آن لَبِ قَند؟
سَرَک فروکَش و کُنجِ سَلامَتی بِنِشین
زِ دستِ کوتَه نایَد هوایِ سَروِ بُلند
بُرو زِ عشقْ نَبُردی تو بویْ در همه عُمر
نه عشق داری عقلیست این به خود خُرسَند
چه صَبر کردن و دامَنْ زِ فِتْنه بِرْبودن
نشسته تا که چه آیَد زِ چَرخْ روزی چَند؟
دَرآمَد آتشِ عشق و بِسوخت هر چه جُز اوست
چو جُمله سوخته شُد شاد شین و خوش میخَند
وَ خاصه عشقِ کسی کَزْ اَلَست تا به کُنون
نبوده است چُنو خود به حُرمَتِ پیوند
اگر تو گویی دیدم وِرا برایِ خدا
گُشایْ دیده دیگر وَاین دو را بَربَند
کَزین نَظَر دو هزارانْ هزار چون من و تو
به هر دو عالَم دایمْ هَلاک و کور شُدند
اگر به دیده من غیرِ آن جَمال آید
بِکَنده باد مرا هر دو دیدهها به کُلَند
بَصیرتِ همه مَردانِ مَرد عاجز شُد
کجا رَسَد به جَمال و جلالِ شاهِ لَوَند؟
دَریغْ پَرده هستی خدایْ بَرکَندی
چُنان که آن دَرِ خیبر عَلیِّ حِیدَر کَند
که تا بِدیدی دیده که پنجْ نوبَتِ او
هزار ساله از آن سو که گفته شُد بِزَنَند
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.