۳۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۱۷

آمد تُرُش رویی دِگَر، یا زَمْهَریر است او مَگَر؟
بَرریز جامی بر سَرَش، ای ساقیِ هَمچون شِکَر

یا میْ دَهَش از بُلبُله، یا خود به راهَش کُن، هَله
زیرا میانِ گُلرُخانْ خوش نیست عِفْریت، ای پسر

دَردِهْ میِ پیغامبری، تا خَر نَمانَد در خَری
خَر را بِرویَد در زمان، از باده عیسی دو پَر

در مَجْلِسِ مَستان دل هشیار اگر آید مهل
دانی که مَستان را بُوَد در حالِ مَستی خیر و شَر؟

ای پاسْبان بر دَر نِشین، در مَجْلِسِ ما رَهْ مَدِه
جُز عاشقی، آتش دلی، کآیَد از او بویِ جِگَر

گَر دست خواهی پا دَهَد، وَرْ پایْ خواهی، سَر نَهَد
وَرْ بیل خواهی عاریَت، بر جایِ بیل آرَد تَبَر

تا در شرابْ آغشته‌‌ام، بی‌شَرم و بی‌دل گشته‌‌ام
اِسْپَر سَلامَت نیستم، در پیشِ تیغَمْ چون سِپَر

خواهم یکی گوینده ای، آبِ حَیاتی، زنده ای
کآتَش به خواب اَنْدَرزَنَد، وین پَرده گویَد تا سَحَر

اَنْدَر تَنِ من گَر رَگی هُشیار یابی، بَردَرش
چون شیرگیرِ حَق نشُد، او را در این رَهْ سگْ شُمَر

قومی خَراب و مَست و خوش، قومی غُلامِ پنج و شش
آن‌ها جُدا، وین‌ها جُدا، آن‌ها دِگَر، وین‌ها دِگَر

زَ انْدازه بیرون خورده‌‌ام، کَانْدازه را گُم کرده‌‌ام
شُدُّ وایَدی، شُدُّ وافَمی، هذا حِفاظُ ذِی السَّکَر

هین، نیشِ ما را نوش کُن، اَفْغانِ ما را گوش کُن
ما را چو خود بی‌هوش کُن، بی‌هوشْ سویِ ما نِگَر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.