تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

از آن حضرت زمستان را نظر کن
دل و جانت دگر زین سر خبر کن

نه باران آید از آن حضرتِ پاک
زمستان اندر اینجا بر سر خاک

حقیقت آب آن دریای بود است
که در اینجا حقیقت رخ نمود است

از آن حضرت بدین منزل کند را
شود در کوه و یخ در کوه پیدا

حقیقت سرّ بیچون در بهار است
که رنگارنگ صنع بیشمار است

حقیقت در بهار این سر بدانی
که موجود است در تو این معانی

نظر کن تو بدین هرچار بیچون
که بنماید در او نقش دگرگون

هزاران رنگها بیرون برآرد
گل و شمشاد بر سنگ او نگارد

هزاران رنگ گوناگون الوان
ز خاک مرده پیدا میکند جان

هزاران رنگ گوناگون بصحرا
کند از صنع خود در آب پیدا

هزاران رنگ گوناگون اَبَرکوه
برون آرد بهار و گل به انبوه

هزاران رنگ گوناگون سوی باغ
بر آرد او ز صنع خود ابر راغ

همه حمد و ثنایش بر دل و جان
همی گویند اندر پرده پنهان

ز خود اظهار میکرد اندر اینجا
منقّش سرخ و زرد آسوده آسا

بهر رنگی که بنماید عیان او
بیاید سوی خورشید جهان او

همه در آفتاب عالم افروز
شوند اندر بهاران شاد و فیروز

چو قرص خور سوی برج حمل را
روانه کرد حیّ لَمْ یَزَلْ را

بود خورشید نور افروز جمله
از آن خواهد ورا نور و نه جمله

حقیقت چونکه خورشید حقیقی
کند نورش ابا جمله رفیقی

سه ماه اندر جهان فصل بهار است
بدان این سرّ که از من یادگارست

در این سه ماه عالم شاد باشد
ز خورشید این جهان آباد باشد

در این سه ماه عالم نور گیرد
جهان از نور خود منشور گیرد

جهان از نور خورتابان نماید
درون هر شجر صد جان نماید