هوش مصنوعی: سالک با چشمانی گریان به پیشگاه آسمان می‌افتد و از سرگشتگی و بی‌قراری خود می‌گوید. او از آسمان می‌پرسد که چرا این‌همه گردش و بی‌قراری دارد و چه مقصودی از این‌همه حرکت دارد. آسمان پاسخ می‌دهد که خود نیز در پرده‌ای از رمز و راز است و سرگشتگی و بی‌قراری دارد. سالک سپس به نزد پیر اوستاد می‌رود و حال خود را بازگو می‌کند. پیر به او می‌گوید که آسمان نیز سرگشته است و دلش در خون شفق آغشته است و اگر آسیاب او را بشکند، پایانی برای سرگشتگی نیست.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.

المقالة ‌الثانیة عشره

سالک آمد با دو چشم خون فشان
چون زمین افتاد پیش آسمان

گفت ای سلطان عالم آمده
پای تا سر طاق و طارم آمده

جمله در تو گم تو بالای همه
جمله چون قطره تو دریای همه

هم قوی دل هم قوی همت توئی
خلق عالم را ولی نعمت توئی

چشم نگشادست کس چندین که تو
خود که گشت از پیش و پس چندین که تو

با هزاران دیده میگردیدهٔ
لاجرم پیوسته صاحب دیدهٔ

این همه گردیدنت مقصود چیست
دایمت آمد شدی محدود چیست

چند باشی ای فلک سرگشته تو
چند گردی در شفق آغشته تو

گرچه بسیاری بگردیدی مدام
سیر از سیرت نگردیدی تمام

چند آئی از زبر با زیر تو
زین شد آمد مینگردی سیر تو

هر شبی چون پر زاغت میبرند
زاختران چندین چراغت میبرند

زانچه میجوئی مرا آگاه کن
دست من گیر و مرا همراه کن

من چو تو سرگشتهام با من بساز
پرده کن از روی این مقصود باز

چون فلک بشنود گفت ای بی قرار
این همه با من ندارد هیچ کار

تو چنین دانی که بوئی بردهام
نی که من سر تا قدم در پردهام

زارزوی این نه سر دارم نه پای
نیست یک ساعت قرارم هیچ جای

روز در دود کبودم بی گناه
جملهٔ شب مانده در آب سیاه

زین طلب درخون همی گردم مدام
گر نمیبینی شفق بین والسلام

روز و شب چون حلقه میگردد سرم
تا که میگوید درون دل درم

همچو گوئی مانده در چوگان چنین
چند خواهم بود سرگردان چنین

حلقهام گم شده پا و سرم
لاجرم چون حلقه مانده بر درم

دم بدم دست قضا میراندم
گوش من بگرفته میگرداندم

آنکه هر شب آسمان پر اخترست
آسمان نیست این که طشت اخگرست

چون ز قطران جامه سازد در برم
برفشاند طشت اخگر بر سرم

تا بکی چون صوفیان بی قرار
چرخ خواهم زد درین میدان کار

تا بکی سرگشتگی دین داشتن
جامه در طاق از پی این داشتن

قرنها گردیدهام شیب و فراز
عاقبت طی کرده خواهم ماند باز

گر بسی بنشینی ای سالک برم
من در این راه از تو سرگردان ترم

سالک آمد پیش پیر اوستاد
حال خود برگفت آنچش اوفتاد

پیر گفتش آسمان سرگشته است
وز شفق در خون دل آغشته است

آسیای او گر آوردی شکست
نیستی سرگشتگی را پای بست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.